شماره ١٦: بشکفت گلها در چمن، اي گلستان من بيا

بشکفت گلها در چمن، اي گلستان من بيا
سرو ايستاده منتظر، سرو روان من
از گريه من هر طرف، پر لاله و گل شد زمين
وقتي به گلگشت، اي صنم، در گلستان من
حيف است ديدن بي رخت، در بوستان آخر گهي
اي گل، نهان از باغبان در بوستان من
هر طره تو آفتي، هر نرگس تو فتنه اي
گرچه بلاي عالمي، از بهر جان من
تلخي که گويي نيست آن از تلخي هجرت فزون
با اين همه تلخي خود، شکر فشان من
داني که هستم در جهان من خسرو شيرين زبان
گر نايي از بهر دلم، بهر زبان من بيا