چه عصر است اين که دين فريادي اوست
هزاران بند در آزادي اوست
ز روي آدميت رنگ و نم برد
غلط نقشي که از بهزادي اوست
نگاهش نقشبند کافري ها
کمال صنعت او آذري ها
حذر از حلقه ي بازار گانش
قمار است اين همه سوداگري ها
جوانان را بد آموز است اين عصر
شب ابليس را روز است اين عصر
بدامانش مثال شعله پيچم
که بي نور است و بي سوز است اين عصر
مسلمان فقر و سلطاني بهم کرد
ضميرش باقي و فاني بهم کرد
وليکن الامان از عصر حاضر
که سلطاني به شيطاني بهم کرد
چه گويم رقص تو چون است و چون نيست
حشيش است اين نشاط اندرون نيست
به تقليد فرنگي پاي کوبي
به رگهاي تو آن طغيان خون نيست