انا الحق جز مقام کبريا نيست
سزاي او چليپا هست يا نيست
اگر فردي بگويد سرزنش به
اگر قومي بگويد ناروا نيست
به آن ملت انا الحق سازگار است
که از خونش نم هر شاخسار است
نهان اندر جمال او جمالي
که او را نه سپهر آئينه دار است
ميان امتان والا مقام است
که آن امت دو گيتي را امام است
نياسايد ز کار آفرينش
که خواب و خستگي بروي حرام است
وجودش شعله از سوز درون است
چو خس او را جهان چند و چون است
کند شرح انالحق همت او
پي هر کن که مي گويد يکون است
پرد در وسعت گردون يگانه
نگاه او به شاخ آشيانه
مه و انجم گرفتار کمندش
بدست اوست تقدير زمانه
بباغان عندليبي خوش صفيري
براغان جره بازي زود گيري
امير او بسلطاني فقيري
فقير او به درويشي اميري
بجام نو کهن مي از سبو ريز
فروغ خويش را بر کاخ و کو ريز
اگر خواهي ثمر از شاخ منصور
به دل لا غالب الا الله فرو ريز