رود کاويري يکي نرمک خرام
خسته ئي شايد که از سير دوام
در کهستان عمرها ناليده ئي
راه خود را با مژه کاويده ئي
اي مرا خوشتر ز جيحون و فرات
اي دکن را آب تو آب حيات
آه شهري کو در آغوش تو بود
حسن نوشين جلوه از نوش تو بود
کهنه گرديدي شباب تو همان
پيچ و تاب و رنگ و آب تو همان
موج تو جز دانه ي گوهر نزاد
طره ي تو تا ابد شوريده باد
اي ترا سازي که سوز زندگي است
هيچ مي داني که اين پيغام کيست
آنکه مي کردي طواف سطوتش
بوده ئي آئينه دار دولتش
آنکه صحراها ز تدبيرش بهشت
آنکه نقش خود بخون خود نوشت
آنکه خاکش مرجع صد آرزوست
اضطراب موج تو از خون اوست
آنکه گفتارش همه کردار بود
مشرق اندر خواب او بيدار بود
اي من و تو موجي از رود حيات
هر نفس ديگر شود اين کائنات
زندگاني انقلاب هر دمي است
زانکه او اندر سراغ عالمي است
تار و پود هر وجود از رفت و بود
اين همه ذوق نمود از رفت و بود
جاده ها چون رهروان اندر سفر
هر کجا پنهان سفر پيدا حضر
کاروان و ناقه و دشت و نخيل
هر چه بيني نالد از درد رحيل
در چمن گل ميهمان يک نفس
رنگ و آبش امتحان يک نفس
موسم گل ماتم و هم ناي و نوش
غنچه در آغوش و نعش گل بدوش
لاله را گفتم يکي ديگر بسوز
گفت راز ما نمي داني هنوز
از خس و خاشاک تعمير وجود
غير حسرت چيست پاداش نمود؟
در سراي هست و بود آئي ميا
از عدم سوي وجود آئي ميا
ور بيائي چون شرار از خود مرو
در تلاش خرمني آواره شو
تاب و تب داري اگر مانند مهر
پا بنه در وسعت آباد سپهر
کوه و مرغ و گلشن و صحرا بسوز
ماهيان را در ته دريا بسوز
سينه ئي داري اگر در خورد تير
در جهان شاهين بزي شاهين بمير
زانکه در عرض حيات آمد ثبات
از خدا کم خواستم طول حيات
زندگي را چيست رسم و دين و کيش
يک دم شيري به از صد سال ميش
زندگي محکم ز تسليم و رضاست
موت نيرنج و طلسم و سيمياست
بنده ي حق ضيغم و آهوست مرگ
يک مقام از صد مقام اوست مرگ
مي فتد بر مرگ آن مرد تمام
مثل شاهيني که افتد بر حمام
هر زمان ميرد غلام از بيم مرگ
زندگي او را حرام از بيم مرگ
بنده ي آزاد را شاني دگر
مرگ او را مي دهد جاني دگر
او خود انديش است مرگ انديش نيست
مرگ آزادان ز آني بيش نيست
بگذر از مرگي که سازد با لحد
زانکه اين مرگ است مرگ دام و دد
مرد مؤمن خواهد از يزدان پاک
آن دگر مرگي که برگيرد ز خاک
آن دگر مرگ انتهاي راه شوق
آخر بن تکبير در جنگاه شوق
گر چه هر مرگ است بر مؤمن شکر!
مرگ پور مرتضي چيزي دگر
جنگ شاهان جهان غارت گري است
جنگ مؤمن سنت پيغمبري است
جنگ مؤمن چيست؟ هجرت سوي دوست
ترک عالم، اختيار کوي دوست
آنکه حرف شوق با اقوام گفت
جنگ را رهباني اسلام گفت
کس نداند جز شهيد اين نکته را
کو بخون خود خريد اين نکته را