آسمان شق گشت و حوري پاک زاد
پرده را از چهره ي خود برگشاد
در جبينش نارو نور لايزال
در دو چشم او سرور لايزال
حله ئي در بر سبک تر از سحاب
تار و پودش از رگ برگ گلاب
با چنين خوبي نصيبش طوق و بند
بر لب او ناله هاي دردمند
گفت رومي «روح هند است اين نگر
از فغانش سوزها اندر جگر