پير رومي آن امام راستان
آشناي هر مقام راستان
گفت اي گردون نورد سخت کوش
ديده ئي آن عالم زنار پوش؟
آنچه بر گرد کمر پيچيده است
از دم استاره ئي دزديده است
از گران سيري خرام او سکون
هر نکو از حکم او زشت و زبون
پيکر او گر چه از آب و گل است
بر زمينش پا نهادن مشکل است
صد هزار افرشته ي تندر بدست
قهر حق را قاسم از روز الست
دره پيهم مي زند سياره را
از مدارش پر کند سياره را
عالمي مطرود و مردود سپهر
صبح او مانند شام از بخل مهر
منزل ارواح بي يوم النشور
دوزخ از احراق شان آمد نفور
اندرون او دو طاغوت کهن
رومي قومي کشته از بهر دو تن
جعفر بنگال و صادق از دکن
ننگ آدم ننگ دين ننگ وطن
ناقبول و نااميد و نامراد
ملتي از کارشان اندر فساد
ملتي کوبند هر ملت گشاد
ملک و دينش از مقام خود فتاد
مي نداني خطه ي هندوستان
آن عزيز خاطر صاحبدلان
خطه ئي هر جلوه اش گيتي فروز
در ميان خاک و خون غلطد هنوز
در گلش تخم غلامي را که کشت؟
اين همه کردار آن ارواح زشت
در فضاي نيلگون يک دم بايست
تا مکافات عمل بيني که چيست