اي زنان اي مادران اي خواهران
زيستن تا کي مثال دلبران؟
دلبري اندر جهان مظلومي است
دلبر محکومي و محرومي است
در دو گيسو شانه گردانيم ما
مرد را نخچير خود دانيم ما
مرد صيادي به نخچيري کند
گرد تو گردد که زنجيري کند
خود گدازيهاي او مکر و فريب
درد و داغ و آرزو مکر و فريب
گر چه آن کافر حرم سازد ترا
مبتلاي درد و غم سازد ترا
همبر او بودن آزار حيات
وصل او زهر و فراق او بنات
مار پيچان از خم و پيچش گريز
زهرهايش را بخون خود مريز
از امومت زرد روي مادران
اي خنک آزادي بي شوهران
وحي يزدان پي به پي آيد مرا
لذت ايمان بيفزايد مرا
آمد آن وقتي که از اعجاز فن
مي توان ديدن جنين اندر بدن
حاصلي برداري از کشت حيات
هر چه خواهي از بنين و از نبات
گر نباشد بر مراد ما جنين
بي محابا کشتن او عين دين
در پس اين عصر اعصار دگر
آشکارا گردد اسرار دگر
پرورش گيرد جنين نوع دگر
بي شب ارحام دريابد سحر
تا بميرد آن سراپا اهرمن
همچو حيوانات ايام کهن
لاله ها بي داغ و با دامان پاک
بي نياز از شبنمي خيزد ز خاک
خودبخود بيرون فتد اسرار زيست
نغمه بي مضراب بخشد تار زيست
آنچه از نيسان فرو ريزد مگير
اي صدف در زير دريا تشنه مير
خيز و با فطرت بيا اندر ستيز
تا ز پيکار تو حر گردد کنيز
رستن از ربط دو تن توحيد زن
حافظ خود باش و بر مردان متن