سينه ي ما از محمد داغ داغ
از دم او کعبه را گل شد چراغ
از هلاک قيصر و کسري سرود
نوجوانان را ز دست ما ربود
ساحر و اندر کلامش ساحري است
اين دو حرف لا اله خود کافري است
تا بساط دين آبا در نورد
با خداوندان ما کرد آنچه کرد
پاش پاش از ضربتش لات و منات
انتقام از وي بگير اي کائنات
دل بغايب بست و از حاضر گسست
نقش حاضر را فسون او شکست
ديده بر غايب فرو بستن خطاست
آنچه اندر ديده مي نايد کجاست
پش غايب سجده بردن کوري است
دين نو کور است و کوري دوري است
خم شدن پيش خداي بي جهات
بنده را ذوقي نه بخشد اين صلوت
مذهب او قاطع ملک و نسب
از قريش و منکر از فضل عرب
در نگاه او يکي بالا و پست
با غلام خويش بر يک خوان نشست
قدر احرار عرب نشناخته
با کلفتان حبش در ساخته
احمران با اسودان آميختند
آبروي دودماني ريختند
اين مساوات اين مواخات اعجمي است
خوب ميدانم که سلمان مزدکي است
ابن عبدلله فريبش خورده است
رستخيزي بر عرب آورده است
عترت هاشم ز خود مهجور گشت
از دو رکعت چشم شان بي نور گشت
اعجمي را اصل عدناني کجاست
گنگ را گفتار سبحاني کجاست
چشم خاصان عرب گرديده کور
برنيائي اي زهير از خاک گور
اي تو ما را اندرين صحرا دليل
بشکن افسون نواي جبرئيل
باز گو اي سنگ اسود بازگوي
آنچه ديديم از محمد بازگوي
اي هبل اي بنده را پوزش پذير
خانه ي خود را ز بي کيشان بگير
گله ي شان را بگرگان کن سبيل
تلخ کن خرمايشان را بر نخيل
صرصري ده با هواي باديه
انهم اعجاز نخل خاويه
اي منات اي لات ازين منزل مرو
گر ز منزل مي روي از دل مرو
اي ترا اندر دو چشم ما وثاق
مهلتي ان کنت از معت الفراق