بندگي

دوش در ميکده ترسا بچه ي باده فروش
گفت از من سخني دار چو آويزه بگوش
مشرب باده گساران کهن اين بوده است
که تو از ميکده خيزي همه مستي همه هوش
من نگويم که فرو بند لب از نکته ي شوق
ادب از دست مده باده باندازه بنوش
گرد راهيم ولي ذوق طلب جوهر ماست
بندگي با همه جبروت خدائي مفروش