زندگي

پرسيدم از بلند نگاهي حيات چيست
گفتا مئي که تلخ تر او نکوتر است
گفتم که کرمک است و ز گل سر برون زند
گفتا که شعله زاد مثال سمندر است
گفتم که شر بفطرت خامش نهاده اند
گفتا که خير او نشناسي همين شر است
گفتم که شوق سير نبردش بمنزلي
گفتا که منزلش به همين شوق مضمر است
گفتم که خاکي است و بخاکش همي دهند
گفتا چو دانه خاک شکافد گل تر است