هست اين ميکده و دعوت عام است اينجا
قسمت باده باندازه ي جام است اينجا
حرف آن راز که بيگانه ي صوت است هنوز
از لب جام چکيد است و کلام است اينجا
نشئه از حال بگيرند و گذشتن ز قال
نکته ي فلسفه درد ته جام است اينجا
ما درين ره نفس دهر برانداخته ايم
آفتاب سحر او لب بام است اينجا
اي که تو پاس غلط کرده ي خود مي داري
آنچه پيش تو سکون است خرام است اينجا
ما که اندر طلب از خانه برون تاخته ايم
علم را جان بدميديم و عمل ساخته ايم