شبنم

گفتند فرود آي ز اوج مه و پرويز
بر خود زن و با بحر پرآشوب بياميز
با موج درآويز،نقش دگر انگيز،تابنده گهر خيز
من عيش هم آغوشي دريا نخريدم
آن باده که از خويش ربايد نچشيدم
از خود نرميدم، ز آفاق بريدم، بر لاله چکيدم
گل گفت که هنگامه ي مرغان سحر چيست؟
اين انجمن آراسته بالاي شجر چيست؟
اين زير و زبر چيست، پايان نظر چيست، خار گل تر چيست؟
تو کيستي و من کيم اين صحبت ما چيست؟
بر شاخ من اين طايرک نغمه سرا چيست؟
مقصود نوا چيست، مطلوب صبا چيست، اين کهنه سرا چيست؟
گفتم که چمن رزم حيات همه جائي است
بزمي است که شيرازه ي او ذوق جدائي است
دم گرم نوائي است، جان چهره گشائي است، اين راز خدائي است
من از فلک افتاده تو از خاک دميدي
از ذوق نمود است دميدي که چکيدي
در شاخ تپيدي، صد پرده دريدي، بر خويش رسيدي
نم در رگ ايام ز اشگ سحر ماست
اين زير و زبر چيست فريب نظر ماست
انجم به بر ماست، لخت جگر ماست، نور بصر ماست
در پيرهن شاهد گل سوزن خار است
خار است وليکن زنديمان نگار است
از عشق نزار است، در پهلوي يار است، اين هم ز بهار است
برخيز و دل از صحبت ديرينه به پرداز
با لاله ي خورشيد جهان تاب نظر باز
با اهل نظر ساز، چون من بفلک تاز، داري سر پرواز؟