در معني اين که پختگي سيرت مليه از اتباع آئين الهيه است

در شريعت معني ديگر مجو
غير ضو در باطن گوهر مجو
اين گهر را خود خدا گوهر گر است
ظاهرش گوهر بطونش گوهر است
علم حق غير از شريعت هيچ نيست
اصل سنت جز محبت هيچ نيست
فرد را شرع است و مرقات يقين
پخته تر از وي مقامات يقين
ملت از آئين حق گيرد نظام
از نظام محکمي خيزد دوام
قدرت اندر علم او پيداستي
هم عصا و هم يد بيضاستي
با تو گويم سر اسلام است شرع
شرع آغاز است و انجام است شرع
اي که باشي حکمت دين را امين
با تو گويم نکته ي شرع مبين
چون کسي گردد مزاحم بي سبب
با مسلمان در اداي مستحب
مستحب را فرض گردانيده اند
زندگي را عين قدرت ديده اند
روز هيجا لشگر اعدا اگر
بر گمان صلح گردد بي خطر
گيرد آسان روزگار خويش را
بشگند حصن و حصار خويش را
تا نگيرد باز کار او نظام
تاختن بر کشورش آمد حرام
سر اين فرمان حق داني که چيست
زيستن اندر خطرها زندگيست
شرع ميخواهد که چون آئي بجنگ
شعله گردي و اشکافي کام سنگ
آزمايد قوت بازوي تو
مي نهد الوند پيش روي تو
باز گويد سرمه ساز الوند را
از تف خنجر گداز الوند را
نيست ميش ناتواني لاغري
در خور سر پنجه ي شير نري
باز چون با صعوه خوگر ميشود
از شکار خود زبون تر ميشود
شارع آئين شناس خوب و زشت
بهر تو اين نسخه ي قدرت نوشت
از عمل آهن عصب مي سازدت
جاي خوبي در جهان اندازدت
خسته باشي استوارت مي کند
پخته مثل کوهسارت مي کند
هست دين مصطفي دين حيات
شرع او تفسير آئين حيات
گر زميني آسمان سازد ترا
آنچه حق مي خواند آن سازد ترا
صيقلش آئينه سازد سنگ را
از دل آهن ربايد زنگ را
تا شعار مصطفي از دست رفت
قوم را رمز بقا از دست رفت
آن نهال سربلند و استوار
مسلم صحرائي اشتر سوار
پاي تا در وادي بطحا گرفت
تربيت از گرمي صحرا گرفت
آن چنان کاهيد از باد عجم
همچو ني گرديد از باد عجم
آنکه کشتي شير را چون گوسفند
گشت از پا مال موري دردمند
آنکه از تکبير او سنگ آب گشت
از صفير بلبلي بيتاب گفت
آنکه عزمش کوه را کاهي شمرد
با تو کل دست و پاي خود سپرد
آنکه ضربش گردن اعدا شکست
قلب خويش از ضربهاي سينه خست
آنکه گامش نقش صد هنگامه بست
پاي اندر گوشه ي عزلت شکست
آنکه فرمانش جهان را ناگزير
بر درش اسکندر و دارا فقير
کوشش او با قناعت ساز کرد
تا به کشکول گدائي ناز کرد
شيخ احمد سيد گردون جناب
کاسب نور از ضميرش آفتاب
گل که مي پوشد مزار پاک او
لا اله گويان دمد از خاک او
با مريدي گفت اي جان پدر
از خيالات عجم بايد حذر
زانکه فکرش گر چه از گردو نگذشت
از حد دين نبي بيرون گذشت
اي برادر اين نصيحت گوش کن
پند آن آقاي ملت گوش کن
قلب را زين حرف حق گردان قوي
با عرب در ساز تا مسلم شوي