1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • گر خانه کنم ويران گنجم دهد آن سلطان
    آن گنج بخان و مان يعني بنمي ارزد
  • ز دست (فيض) در رنجم وليکن طالب گنجم
    مگر گردد دوچار من درين ويرانه زان گردم
  • من نمي گنجم درين عالم دگر
    بر من اينجا تنگ شد جا ميروم
  • مثنوي معنوي

  • گويد او چون زفت بيند خويش را
    در کدامين خانه گنجم اي کيا
  • گويدش دل خانه اي ساز اي عمو
    گويد او در خانه کي گنجم بگو
  • در بن چاهي همي بودم زبون
    در همه عالم نمي گنجم کنون
  • ديوان شمس

  • بجز به عشق تو جايي دگر نمي گنجم
    که نيست موضع سيمرغ عشق جز که قاف
  • ز خوشدلي و طرب در جهان نمي گنجم
    ولي ز چشم جهان همچو روح پنهانم
  • تن همچو صدف دهان گشاده است که آه
    من کي گنجم چو ره نشد مرجان را
  • خسرو و شيرين نظامي

  • ز بي خصمي گر افزون گشت گنجم
    ز بي ياري در افزود است رنجم
  • ليلي و مجنون نظامي

  • درياي در است و کان گنجم
    از نقب زنان چگونه رنجم
  • مخزن الاسرار نظامي

  • گنجم و در کيسه قارون نيم
    با تو نيم وز تو به بيرون نيم
  • ديوان وحشي بافقي

  • آن کزو اينچنين گهر سنجم
    آن که بست اين طلسم بر گنجم
  • ديوان شمس

  • سر به سر پر کن قدح را موي را گنجا مده
    وان کز اين ميدان بترسد گو برو در خانه باش
  • ديوان عطار

  • به باد بر زبر خاک گنجه چند کني
    که تا که رنجه شوي خاک بر زبر بيني
  • ديوان امير خسرو

  • بس ست اين قيمت خسرو که گويي
    غلام رايگاني من اينست
  • خواه خونم ريز و خواهي زنده کن
    بنده ام من رايگاني، چون کنم؟
  • ديوان انوري

  • به يک دل وصلت ارزانم برآمد
    چه مي گويم به صد جان رايگاني
  • يکي کم خورم خوش روم سوي خانه
    غلامي بود مر مرا رايگاني
  • ديوان بيدل دهلوي

  • ياد آنفرصت که عيش رايگاني داشتيم
    سجده چون آستان بر آستاني داشتيم
  • همت بفکر هستي خود را گره نسازد
    حيفست کيسه دوزي بر نقد رايگاني
  • ديوان پروين اعتصامي

  • ز بس مدهوش افتادي تو در ويرانه گيتي
    بحيلت ديو برد اين گنجهاي رايگاني را
  • ز گنج وقت، نوائي ببر که شبرو دهر
    برايگان برد اين گنج رايگاني را
  • بلاي فقر، تنم خسته کرد و روح بکشت
    بمرگ قانعم، آن نيز رايگاني نيست
  • نه تاب و ارزش من، رايگاني است
    سزاي رنج قرني زندگاني است
  • ديوان خاقاني

  • عشق تو به جان خريدم ارچه
    آتش همه جاي رايگاني است
  • ديوان سعدي

  • اگرت به هر که دنيا بدهند حيف باشد
    و گرت به هر چه عقبي بخرند رايگاني
  • مواعظ سعدي

  • به ملکي دمي زين نشايد خريدن
    که از دور عمرت بشد رايگاني
  • اسرار نامه عطار

  • بدادي رايگاني عمر از دست
    اگر بر خود بگريي جاي آن هست
  • جوان را پير گفت اي زندگاني
    مرا بخشيده اند اين رايگاني
  • الهي نامه عطار

  • مده بر باد عمرت رايگاني
    که بر بادست عمر اي زندگاني
  • جوهر الذات عطار

  • چو جانان رخ نمودم رايگاني
    من اين لعنت گزيدم در نهاني
  • ستان آن جام و درکش رايگاني
    گذر کن هم ز صورت هم معاني
  • جمال يار ديدم رايگاني
    تو گويائي در اين شرح و معاني
  • ترا من پند دادم رايگاني
    ز حق گفتم ترا باقي تو داني
  • بوقتي گنج يابي رايگاني
    که هم شيطان و تو هم مار داني
  • بده جان گنج بستان رايگاني
    چه خواهي يافتن زين گنج فاني
  • گذر کن زو و گنج لامکاني
    بياب اينجاي خود را رايگاني
  • بدادي عمر اکنون رايگاني
    ز دست اي ابله اکنون مي نداني
  • ويس و رامين

  • بخوان اخبار او را تا بداني
    که کس ملکت نيابد رايگاني
  • کنون کم داد دولت رايگاني
    گريز اي دل ز سختي تا تواني
  • چنان شاهي به چندان کامراني
    نگر تا چون تبه شد رايگاني
  • ديوان عراقي

  • در مجلس عشق مفلسي را
    پر کن دو سه رطل رايگاني
  • ديوان قاآني

  • گاهي تو پي تردماغي من
    بوسي دو سه بخشي به رايگاني
  • ديوان شمس

  • آن يوسف معاني و آن گنج رايگاني
    خود را اگر فروشد داني عجب خريدن
  • او آب زندگاني مي داد رايگاني
    از قطره قطره او فردوس بردميده
  • چو وصال گشت لاغر تو بپرورش به ساغر
    همه چيز را به پيشت خورشي است رايگاني
  • با چنين ساقي حق با خودي کفر مطلق
    مي زند جان معلق با مي رايگاني
  • ديوان سنايي

  • مطربان رايگان در رايگان آباد عشق
    بي دل و دم چون سنايي چنگي و نايي شدند
  • ديوان عطار

  • چون آفريدي رايگان نه سود کردي نه زيان
    اکنون ببخش اي غيب دان هم رايگان سبحانه
  • ديوان شمس

  • مي فروشد او به جاني بوسه اي
    رو بخر کان رايگان است رايگان
  • در عشق اگر اميني اي بس بتان چيني
    هم رايگان ببيني هم رايگان بيابي
  • ديوان ناصر خسرو

  • يکي رايگان حجتي گفت، بشنو
    ز حجت مراين حجت رايگان را
  • اين را نستانم به رايگان من
    زيرا که جهان رايگان گران است
  • جام جم اوحدي مراغي

  • دل درو بند و گنجش افزون کن
    وانکه نگذاشت رنجش افزون کن
  • مرسان باد حاسدش به ترنج
    همچو گنجش رها مکن در کنج
  • ديوان باباطاهر

  • چو آن نخلم که بارش خورده باشند
    چو آن ويران که گنجش برده باشند
  • ديوان بيدل دهلوي

  • بقاي جاه موقوفست بر انعام بي برگان
    غنا مهر سر گنجش همان دست گدا دارد
  • شاهنامه فردوسي

  • بپوييم تا آب و رنجش دهيم
    چو تازه شود تاج و گنجش دهيم
  • که گنجش ز بخشش بنالد همي
    بزرگي ز نامش ببالد همي
  • فرستاده را جامه و بدره داد
    ز گنجش ز هرگونه يي بهره داد
  • ز ميلاد چون باد لشکر براند
    به قنوج شد گنجش آنجا بماند
  • همي بود بر تخت قيصر دو ماه
    ببخشيد گنجش همه بر سپاه
  • هميدون سپهدار او شاد باد
    دلش روشن و گنجش آباد باد
  • همه شهر بگرفت و او را بکشت
    بسي گوهر و گنجش آمد به مشت
  • چنو کشته شد دخترش را بخواست
    بدان تا بگويد که گنجش کجاست
  • چو با زه بگفتي زهازه بهم
    چهل بدره بودي ز گنجش درم
  • يکي نامور مايه دار ايدرست
    که گنجش ز گنج تو افزونترست
  • ز گنجش من ايدر شوم شادمان
    کزو دور بادا بد بدگمان
  • ز دينار و گنجش کرانه نبود
    چنو خسرو اندر زمانه نبود
  • فراقنامه ساوجي

  • دو گنجش نهان در دو کنج دهن
    نبودش در آن کنج گنج سخن
  • ديوان سنايي

  • گاه از آن گنجش فتن برخيزد اندر ملکها
    گاه بنشيند چو بر خيزد ز معنيها فتن
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • کنج دل گنجينه عشق وي است
    جاي گنجش در دل ويران بود
  • گر خراب است خانه ما باک نيست
    جاي گنجش در دل ويران بود
  • رمز گنج کنت کنزا را بدان
    نقد گنجش را بجو اشيا نگر
  • گنج او در کنج دل مي جو مدام
    غير گنجش در دل ويران مجو
  • نقد گنجش به ما عطا فرمود
    کرمش ساخت بنده را شاهي
  • ديوان صائب

  • همچو مفلس که فتد راه به گنجش ناگاه
    بوسه را راه به کنج دهن يار افتاد
  • منطق الطير عطار

  • هست صد گنجش بها در انجمن
    مه تو و مه ريسمانت اي پيرزن
  • خسرو نامه عطار

  • ز گنجش گنج قارون صدقه يي بود
    کليد گنج او را حلقه يي بود
  • دو گنجش بود در کشتي نهاده
    يکي از زر دگر از شاه زاده
  • ويس و رامين

  • به گنجش در چه دارد مرد گنجور
    بجز رود و سرود و چنگ و طنبور
  • مگر چون من بدان در سخت شادي
    که چون گنجش به خاک اندر نهادي
  • چو بر گنجش همه فرمان مرا بود
    به گنج اندر همه چيزي ترا بود
  • همي جوييم گنجش را به صدرنج
    پس آنگهي نه ما مانيم و نه گنج
  • ديوان فرخي سيستاني

  • بيابد هر که انديشد ز گنجش برترين قسمت
    خلايق را همه قسمت شد اندر گنج اومانا
  • تا او به امارت بنشست از پي گنجش
    هر روز به کوه از زر بفزايد کاني
  • ديوان قاآني

  • سيمرغ که بر قله قافست مطارش
    گنجش ندهد لانه عصفور و کبوتر
  • گنجش چو گنج فکر تو لبريز از گهر
    ملکش چو ملک حسن من ايمن ز ترکتاز
  • ديوان مسعود سعد سلمان

  • به پيش گنجش مفلس بود جهان غني
    اگر چه باشد پيشش بسيار از آتش و آب
  • مثنوي معنوي

  • کرد ويران خانه بهر گنج زر
    وز همان گنجش کند معمورتر
  • آنچ تو گنجش توهم مي کني
    زان توهم گنج را گم مي کني
  • چون درآمد خوش در آن باغ آن جوان
    خود فرو شد پا به گنجش ناگهان
  • بر زمان خوش هراسان باش تو
    هم چو گنجش خفيه کن نه فاش تو
  • تا حليمي زمين شد جمله قهر
    برد قارون را و گنجش را به قعر
  • طالب گنجش مبين خود گنج اوست
    دوست کي باشد به معني غير دوست
  • ديوان شمس

  • هزاران زخم دارد از تو اي هجر
    که اين دم بر سر گنجش تو ماري
  • خسرو و شيرين نظامي

  • اگر چه پادشاهي بود و گنجش
    ز بي ياري پياپي بود رنجش
  • چو گنجش زير زر پوشيده دارم
    کليد گنج ها او را سپارم
  • هفت پيکر نظامي

  • لاجرم عاقبت به پا رنجش
    هم سلامت دهند و هم گنجش