1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان فروغي بسطامي
کاشانه بدين تنگي يک باره خراب اولي
ديوان قاآني
به قد قدر تو سنجيدمش قصير آمد
کاش ديدي اين قبا بر جسم شاه کامگار
نه در منظوم مي گنجد نه منثور
زيرا که گنجد به عيان راز عياني
ز بس دارد به رويش شادماني
ديوان محتشم کاشاني
به آن عنوانکه من ز آئينه ادراک مي بينم
گنجد اگر سکون تو در ساحت مکان
مي کني مغز معاني ز سخن استمزاج
ديوان فيض کاشاني
مي روم آنجا که اينجا تنگ شد
که در زبان سخن تو بتو نمي گنجد
حلاوت اينهمه در گفتگو نمي گنجد
به تنگناي دلم آرزو نمي گنجد
حکايت شب هجران درو نمي گنجد
ميان عاشق و معشوق مو نمي گنجد
چه جاي نطق تصور درو نمي گنجد
ببقعه سر من هاي و هو نمي گنجد
که قدر جرعه ما در سبو نمي گنجد
بيار بحر مگو در گلو نمي گنجد
چو جاي وصل نماند آرزو نمي گنجد
مثنوي معنوي
چند گنجد قسمت يک روزه اي
کان نمي گنجد ز پري زير پوست
آفتاب حق و خورشيد ازل
اين سخن را کژ شنيده غره اي
در تصور گنجد اوسط يا ميان
مو نمي گنجد درين بخت و اميد
ليک او کي گنجد اندر دام کس
دو رياست جو نگنجد در جهان
داد رزق تو نمي گنجد به کيل
علت حادث چه گنجد يا حدث
چون چگونه گنجد اندر ذات بحر
چون بگنجد آسماني در زمين
ديوان شمس
نوري که ملک سازد جسم بشر ما را
که اين ساعت نمي گنجد علالا
کي گنجد در دلش چنان ها
به مستحق بسپارم چه خوش بود به خدا
که آن خوبي نمي گنجد در القاب
چه معني گنجد اندر جان تنگت
وان سکه چون چرخت پهناي دگر دارد
پرواز چنين مرغي از کون برون باشد
کز آتش عشق او تقصير همي درد
کي ما و من فلان دين باشد
ماده گرگ شير نر زايد
در عالم خيال چه گنجد خيال گل
اي يار اگر گويم اي يار نمي يارم
دام و داهول شکاري مي کشم
نه عقل گنجد آن جا نه زحمت اجسام
در آينه کي گنجد اشکال کمال تو
در زمين و آسمان از سلسله
چه گنجد پيش صديقان نفاقي کارفرمايي