1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان مسعود سعد سلمان

  • گر بپاشي به يک سخا گنجي
    نبوي نزد خويشتن معذور
  • گرم فاني نگشتي گوهر اشک
    يکي گنجي شدستي شايگاني
  • ديوان فيض کاشاني

  • بناي چشم بر جانم طلسميست
    درون پيکرم گنجي دفين است
  • مثنوي معنوي

  • بارها من خواب ديدم مستمر
    که به بغدادست گنجي مستتر
  • ديوان شمس

  • هيچ کنجي نبود بي خصمي
    هيچ گنجي نبود بي ماري
  • خسرو و شيرين نظامي

  • مسي پوشيده زير کيميائي
    غلط گفتم که گنجي و اژدهائي
  • ليلي و مجنون نظامي

  • گنجي که چنين حصار دارد
    نقاب در او چکار دارد؟
  • شرطست به تشنه آب دادن
    گنجي به ده خراب دادن
  • شرف نامه نظامي

  • زمين را به گنجي بينباشتي
    گذشتي و در خاک بگذاشتني
  • بليناس را با دگر مهتران
    فرستاد و سربسته گنجي گران
  • اقبالنامه نظامي

  • سخن راند از گنج درخواسته
    چو سربسته گنجي برآراسته
  • ز پوشيده گنجي خبر داشتست
    به آن گنج گيتي بينباشتست
  • فرستاده اي را برآراست کار
    فرستاد گنجي سوي شهريار
  • ديوان وحشي بافقي

  • واقف رنج هر سخن سنجي
    عقده دان طلسم هر گنجي
  • هفت اورنگ جامي

  • آگهي هست جاودان گنجي
    گنج مي بايدت بکش رنجي
  • براي عمارت زمين خريد
    که در کندنش گنجي آمد پديد
  • ديوان عرفي شيرازي

  • گنجي بکف آورم که شايد
    سرمايه نعت مصطفي را
  • در يکدانه گر کمتر فشانم
    بده گنجي کزان به برفشانم
  • ديوان امير خسرو

  • رخي داري که وصف آن به خاطر در نمي گنجد
    شراب لذت ديدار در ساغر نمي گنجد
  • کسي را در دهان تنگ خود چندين شکر گنجد
    که تو مي خندي و اندر جهان شکر نمي گنجد
  • ديوان بيدل دهلوي

  • تو کار خويش کن اينجا توئي در من نمي گنجد
    کريبان عالمي دارد که در دامن نمي گنجد
  • ديوان سعدي

  • نه آن شبست که کس در ميان ما گنجد
    به خاک پايت اگر ذره در هوا گنجد
  • ديوان سلمان ساوجي

  • من امروز، از ميي مستم، که در ساغر نمي گنجد
    چنان شادم، که از شادي، دلم در بر نمي گنجد
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • دلم خلوت سراي تست غيري در نمي گنجد
    کجا گنجد چو غير تو نمي دانم به جان تو
  • ديوان صائب

  • سرشک تلخ من در گنبد خضرا نمي گنجد
    که مي پرزور چون افتاد در مينا نمي گنجد
  • مصفا چون شود دل در غبار تن نمي گنجد
    که چون شد صيقلي آيينه در گلخن نمي گنجد
  • ديوان عراقي

  • امروز مرا در دل جز يار نمي گنجد
    تنگ است، از آن در وي اغيار نمي گنجد
  • جان در تنم ار بي دوست هربار نمي گنجد
    از غايت تنگ آمد کين بار نمي گنجد
  • ديوان محتشم کاشاني

  • دلي دارم که از تنگي درو جز غم نمي گنجد
    غمي دارم ز دلتنگي که در عالم نمي گنجد
  • چو گرد آيد جهاني غم به دل گنجد سريست اين
    که در جائي به اين تنگي متاع کم نمي گنجد
  • ديوان فيض کاشاني

  • ز قرب دوست چگويم که مو نمي گنجد
    ز بعد خود که درو گفت و گو نمي گنجد
  • ديوان وحشي بافقي

  • درون دل به غير از يار و فکر يار کي گنجد
    خيال روي او اينجا در او اغيار کي گنجد
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • در کنج ويران دلم گنجي است پنهان عشق او
    گنجي اگر بايد ترا در کنج ويران من است
  • دلم گنجينه عشق است و خوش گنجي در او پنهان
    چنين گنجي اگر جوئي بجو در کنج ويرانش
  • دل معمور آن باشد که خوش گنجي بود در وي
    وگر گنجي در او نبود بسي زو کنج ويران به
  • ديوان شمس

  • اي عشق که از زفتي در چرخ نمي گنجي
    چون است که مي گنجي اندر دل مستورم
  • تذکرة الاوليا عطار

  • ... مکش. ولکن من مرد گنجم. گنج بر ديده من نهادند و اين ديده به ...
  • ديوان فيض کاشاني

  • چو ره بردم بکوي دوست کي گنجم دگر در پوست
    بيفکندم ز خود خود را رهش را پا ز سر کردم
  • ديوان خاقاني

  • نه چون ماهي درون سو صفر و بيرون از درم گنجش
    که بيرون چون صدف عور و درون سو از گهر کانش
  • ديوان ابوسعيد ابوالخير

  • آسان آسان ز خود امان نتوان يافت
    وين شربت شوق رايگان نتوان يافت
  • دلبر دل خسته رايگان مي خواهد
    بفرستم گر دلش چنان مي خواهد
  • ديوان امير خسرو

  • به نقد خوشدلي مفروش ده روز حيات خود
    که خواهد رايگان رفتن متاع کامرانيها
  • داغ غلامي از من هست ار دريغ باري
    از بيع کن مشرف مملوک رايگان را
  • به يک جان خواستم يک جام شادي
    ز دور چرخ، گفتا، رايگان نيست
  • خسروا، بستان متاعي در دکان روزگار
    کاين بهار عمر ناگه رايگان خواهد گذشت
  • يوسف عهدي، اگر خسرو بود قيمت گرت
    ور دهم ملک دو عالم رايگان بستانمت
  • بوسه به قيمت دهد، جان ببرد رايگان
    قيمت بوسيش هست، منت جانيش نيست
  • نرخ کردي به بوسه اي جاني
    بنده بخريد و رايگان دانست
  • به رسم بندگي بپذير، خسرو را، چه کم گردد؟
    به سلک بندگانت گر غلامي رايگان آيد
  • ياري دل ما به رايگان برد
    تا دل طلبيم باز جان برد