4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان سيف فرغاني

  • اي گنج غم نهاده بويرانه دلم
    وي مسکن خيال تو کاشانه دلم
  • عشقت که با تصرف او خاک زر شود
    اين گنج او نهاد بويرانه دلم
  • گنج از (تو) توقع است مارا
    آنرا زکدام در توان خواست
  • غم عشق تو گنج پر گوهرست
    نه سيمست وزر کين وآن را بود
  • درتو، زهي صورت تو گنج معاني،
    لطف الهي خزينه ييست نهاني
  • گنج وصلش طلب همي کردم
    سنگ بر سر زدوچو مارم کشت
  • خرم آن جان که برويت نگراني دارد
    وز هواي تو دلش گنج نهاني دارد
  • توهمچو گنج پنهاني ومن در جست وجوي تو
    درين ويرانها عمريست تا چون مار مي گردم
  • ازنظر کردن درآن صورت که جان مي پرورد
    گنج معني يافتم اندر دل ويران خويش
  • لعل لب تو گنج گهر را بها شکست
    خرمهره را چه قيمت در ثمين بود
  • هر چند فقيرم من گر دوست مرا باشد
    چون گنج غني باشم گر مال بيندوزم
  • دل درويش گنج گوهر آمد
    اگر دستت دهد مشکن نگه دار
  • دل منست زعالم حواله گاه غمت
    حواله چند کني گنج را بويراني
  • حال خود را ز چشم خلق بپوش
    گنج داري بمفلسان منماي
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • گنج عشقش در دل ويران ماست
    غير اين گنجي کجا جوئيم ما
  • کنج دل گنج خانه شاه است
    مخزن پادشاست اين دل ما
  • سينه بي کينه ما مخزن اسرار اوست
    گنج اگر خواهي بجو کنج دل ويران ما
  • عشق او گنجي و دل ويرانه اي
    گنج او جو در دل ويران ما
  • گنج اسما حضرت سلطان عشق
    يک بيک مجموع بشمارد به ما
  • گنجي است وجود نعمت الله
    آن گنج در اين خراب درياب
  • نقد گنج کنت کنزا را بجو در کنج دل
    گوهر در يتيم از مخزن دلها طلب
  • در دل ما نقد گنج ما طلب
    گوهر ار جوئي در اين دريا طلب
  • هرکجا کنجي است گنجي در وي است
    گنج اسما در همه اشيا طلب
  • نقد گنج کنت کنزا را بجو
    از همه اسما مسما را طلب
  • نقد گنج کنت کنزا را طلب
    گوهر در يتيم از ما طلب