4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان امير خسرو

  • چو عشق جان بردت، شکر گوي، کاين دولت
    عطيه ايست که کس را به رايگان ندهند
  • صد غم رسيد و مرگ هنوزم نمي رسد
    صد کعبه رفت و مهر دلم رايگان هنوز
  • اگر افتد قبول اين جان خسرو
    به بوسي مي فروشم، رايگان هم
  • شد نرخ بنده خسرو از چشم تو نگاهي
    گر اين قدر نيرزد، بنده به رايگان هم
  • به جان ستاند، اگر باد گردي آرد ازو
    که کيمياي سعادت ز رايگان يابم
  • خوار منگر که خسروم آخر
    که غلام تو رايگان شده ام
  • جان ها که گرانست نرخ ايشان
    يک بار بخند و رايگان کن
  • رغبت اگر نمي کنم، ساقي خون خود شوم
    مطرب رايگان تو ناله زيروار من
  • چه روي او نگرم، جان دهم که حيف بود
    چنان جمالي وانگه به رايگان ديدن
  • مرا گفتي «که باشي تو که بوسي آستان من »
    گر آن گستاخيم بخشي، غلام رايگان تو!
  • منم و هر دو مردم چشمم
    که دو سه بنده رايگان گيري
  • ديوان اوحدي مراغي

  • رايگان بنده بسي داري و چاکر بيحد
    اوحدي، نيز رها کن، که غلامت باشد
  • چه سود چاه زنخدان سرنگون که تراست؟
    چو قطره اي نگذاري که رايگان بچکد
  • بوسه اي زان دهن بخواهم خواست
    که نشايد به رايگان مردن
  • اي بهايي گوهر، اندر سلک پيمان و وفا
    با چنان خرمهرها بس رايگان پيوسته اي!
  • ورت نگه کند از گوشه اي شکسته دلي
    غلط مشو، که فتوحيست رايگان، درياب
  • بو اعظان نکني گوش، غير آن ساعت
    که نام جنت و حلواي رايگان شنوي
  • ديوان انوري

  • وصل تو اگر به جان بيابد دل
    انصاف بده که رايگان يابد
  • به سر او که عشق او به سرم
    يک بلا رايگان نمي آرد
  • يعلم الله که گرد موکب عشق
    گر به جانست رايگان باشد
  • گرد ترا دل همي چنان خواهد
    که دل از بنده رايگان خواهد
  • سوديست تمام اگر دلي را
    يک غم ز تو رايگان برآيد
  • دل مرا گفت هم به از هيچت
    رايگان هجر يافتم نه بسم
  • روز را رايگان ز دست مده
    نيست امکان آنکه باز رسد
  • اي نامتحرک حيواني که تويي
    اي خواجه رايگان گراني که تويي