4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

شرف نامه نظامي

  • ز بس گنج پيدا که دريافتند
    سوي گنج پوشيده نشتافتند
  • در گنج بگشاد چيپال چين
    بپرداخت از گنج قارون زمين
  • ناظر و منظور وحشي بافقي

  • زبان او کليد گنج عرفان
    بسان گنج در ويرانه پنهان
  • هفت اورنگ جامي

  • چيست آن گنج، گنج ذات خدا
    وان جواهر، جواهر اسما
  • ديوان خاقاني

  • کعبه گنج است و سياهان عرب ماران گنج
    گرد گنج آنک صف ماران فراوان آمده
  • هيلاج نامه عطار

  • درون گنج شو تا گنج يابي
    حقيقت گنج خود بيرنج يابي
  • منم گنج و گشاده مر در گنج
    منم بيشک حقيقت رهبر گنج
  • مظهر العجايب عطار

  • گفت يابم رنج من از عرض گنج
    گنج معني بايدم ني گنج رنج
  • جوهر الذات عطار

  • همش گنج صور هم گنج معني
    و را بود اي پسر از گنج تقوي
  • ديوان قاآني

  • گنج باد آورد گنجي بود کش آورد باد
    گنج بادآور شنيدي گنج باد آور ببين
  • خسرو و شيرين نظامي

  • بدش با گنج دادن خنده ناکي
    چو خاکش گنج و او چون گنج خاکي
  • شرف نامه نظامي

  • به گنج گران عمر خود بر مسنج
    که خاکست پر گنج و حمال گنج
  • ديوان وحشي بافقي

  • گنج احسان در او و دربان نه
    خانه گنج و گنج بي اژدر
  • هفت اورنگ جامي

  • دلي دادي ز گوهر گنج بر گنج
    ز گنج دل زبان را کن گهر سنج
  • کشکول شيخ بهايي

  • ... اوگران تمام گشته، رايگان در اختيارت نهد. ...
  • تذکرة الاوليا عطار

  • ... اکنون کسي آمد که به رايگان با من تا به لب صراط مي برد». ...
  • ديوان شمس

  • گنج يابي و در او عمر نيابي تو به گنج
    خويش درياب که اين گنج ز تو بر گذرست
  • گنج چو شد تسوي زر کم نشود به خاک در
    گنج شود تسوي جان چون برسد به گنج هو
  • ديوان ناصر خسرو

  • کليد است اي پسر نيکو سخن مر گنج حکمت را
    در اين گنج بر تو بي کليد گنج نگشايد
  • خسرو نامه عطار

  • زرفعت سربگردونت رساند
    بنقد گنج قارونت رساند
  • مظهر العجايب عطار

  • مرا گنج معاني رهنمايست
    امير المومنينم پيشوايست
  • جاويد نامه اقبال لاهوري

  • رنج بي گنج است تقدير اين چنين
    گنج بي رنج است تقدير اين چنين
  • ديوان انوري

  • گنج اتسز گنج قارون بود اگر ني کي شدي
    از يکي منحول چندان کم بهارا مشتري
  • ديوان پروين اعتصامي

  • خيره گفتند روح گنج تن است
    گنج اگر بود، پاسباني داشت
  • ز گنج وقت، نوائي ببر که شبرو دهر
    برايگان برد اين گنج رايگاني را
  • گفت در ويرانه دهر سپنج
    گنج ما اين فوطه بود، از مال و گنج
  • شاهنامه فردوسي

  • به رنجست گنج و به نامست رنج
    همانا که نامت به آيد ز گنج
  • در گنج دينار بگشاد و گفت
    که گنج از بزرگان نشايد نهفت
  • که جويد بآزرم من رنج خويش
    ازان پس کند گنج من گنج خويش
  • همه گنج توران شما را دهم
    بران گنج دادن سپاهي نهم
  • جز از گنج ارجاسپ چيزي نماند
    همه گنج خويشان او برفشاند
  • چه بايد مرا بي تو گنج و سپاه
    همان گنج و تخت و سپاه و کلاه
  • به بخشش همي گنج بپراگند
    به دانايي از گنج نام آگند
  • فرستم به گنج تو از گنج خويش
    همان نيز ورزيده رنج خويش
  • فرستمت چندان گهرها ز گنج
    کزان پس نبيني تو از گنج رنج
  • همي رنج ما جويد از بهر گنج
    همه گنج گيتي نيرزد به رنج
  • کجا گنج دهقان بود گنج اوست
    وگر چند بر کوشش و رنج اوست
  • کجا ديده بد رنج از گنج اوي
    نه هم گوشه بد گنج با رنج اوي
  • که هر شاه کز داد گنج آگند
    بدانيد کان گنج نپراگند
  • نخواهيم آگندن زر به گنج
    که از گنج درويش ماند به رنج
  • بدو گفت بنگر که بر گنج نام
    نويسد کسي کش بود گنج کام
  • کسي کش نيازست آيد به گنج
    ستاند ز گنج درم سخته پنج
  • ز گفت ستاره شمر جست گنج
    وگرنه نبودش خود از گنج رنج
  • ز گنج تو آگنده تر گنج او
    ببايد گسست از جهان رنج او
  • نگردد سپاه انجمن جز به گنج
    به بي مردي آيد هم از گنج رنج
  • به شاه جهاندار دادند گنج
    به چنگ آمدش گنج چون ديد رنج
  • بياوردم اکنون همه گنج روم
    که روشن روان بهتر از گنج و بوم
  • بدو ده همه گنج نابرده رنج
    تو جان برادر گزين کن ز گنج
  • اگر چند بفزايد از رنج گنج
    همان گنج گيتي نيرزد به رنج
  • بيامد خرد يافته سوي گنج
    به گنج ور بسيار ننمود رنج
  • چرا رفتي اي رنج ديده ز گنج
    کسي را سزد گنج کو ديد رنج
  • وگر زيردستي بود گنج دار
    تو او را ازان گنج بي رنج دار
  • که چيز کسان دشمن گنج تست
    بدان گنج شو شاد کز رنج تست
  • هزينه باندازه گنج کن
    دل از بيشي گنج بي رنج کن
  • همان گنج و آن خواسته پيش برد
    يکايک به گنج ور اوبرشمرد
  • سپه داد و دختر تو را داد نيز
    همان گنج و با گنج بسيار چيز
  • دگر گنج خضرا و گنج عروس
    کجا داشتيم از پي روز بوس
  • سزاوار شاهي سپاهست و گنج
    چو با گنج باشي نماني به رنج
  • ديوان خاقاني

  • بر سر گنج آن شود کو پي به تاريکي برد
    مشعله برکرده سوي گنج نتوان آمدن
  • چون زکاتي به من از گنج روان مي ندهند
    نقب زن گنج روان را نظرم بايستي
  • کوه سيميني و در کوه اوفتد آواز گنج
    آخر اين آوازه گنج روان چون نشنوي
  • مشرق دين راست صبح، صبح هدي را ضيا
    خانه دين راست گنج، گنج هدي را نصاب
  • گنج پرورده فقرند و کم کم شده ليک
    گم گم گنج سرا پرده بالا شنوند
  • شرع را گنج روان از کلک اوست
    عقل بر گنج روان خواهم فشاند
  • کوس از چه روي دارد آواز گنج باري
    کز نور صبح بينم گنج روان مشهر
  • ديوان مرا که گنج عرشي است
    عين الله گنج بان ببينم
  • گم کن زبان که مار نگهبان گنج توست
    بر گنج خود تو باش نگهبان صبح گاه
  • گنج بهار اينک روان، ميغ اژدهاي گنج بان
    رخش سحاب اينک دوان وز برق هرا داشته
  • گنج عزيز است عمر آه که گردون
    نقب به گنج عزيز خوار برافکند
  • آن گنج سر به مهر که خاقانيش نهاد
    ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را
  • به سخن در خراب گنج نهد
    به سخا گنج را خراب کند
  • گنج عمري داشتي خاقانيا
    کم کم از گنج تو گم شد آه آه
  • خشنودم از خداي بدين نيتي که هست
    از صد هزار گنج روان گنج فقر به
  • ديوان خواجوي کرماني

  • بگذر از گنج قدر خان که بر پير مغان
    کنج ميخانه همه گنج قدر خان ارزد
  • ديوان رهي معيري

  • گنج منعم، خرمن سيم و زر است
    گنج عاشق، گوهر يکتاي دل
  • بدان گنج ره يافت نابرده رنج
    ضرورت بود مار از بهر گنج
  • گنج صفت، خانه به ويرانه داشت
    غافل از آن گنج که در خانه داشت
  • جمشيد و خورشيد ساوجي

  • نهفتي از سخن صد گنج در من
    در گنج سخن بگشاي بر من
  • چه برد از گنج افريدون و هوشنج؟
    که دايم باد ويران خانه گنج
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • با چنين گنج در چنين گنجي
    چه گنه گنج را تو ناگنجي
  • ديوان سيف فرغاني

  • در آن کنج مي باش پنهان چو گنج
    بر آن گنج بنشين ملازم چو مار
  • تو گنج حسني و کرده چو مار بر سر گنج
    زمرد خط تو گردلعل تر حلقه
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • بود گنج معرفت در کنج ويران دلم
    آتشي افتاد و گنج و کنج ويرانم بسوخت
  • گنج اگر جوئي بيا کنج دل ويران بجو
    زانکه گنج کنت کنزا در دل ويران ماست
  • نقد گنج وي است در دل ما
    کنج ويران به گنج معمور است
  • دل ما گنج خانه عشق است
    کنج ويران به گنج معمور است
  • دل بود گنجينه گنج اله
    نقد گنج وگنج سلطاني دل است
  • دل ما گنج خانه عشق است
    خانه بي گنج، کنج ويران است
  • کنج دل گنج خانه عشق است
    خانه بي گنج کنج ويران است
  • کنج دل شد به گنج او معمور
    ورنه بي گنج کنج ويران است
  • کنج دل گنج خانه عشق است
    خانه بي گنج کنج ويران است
  • گنج اسماست در همه عالم
    گنج و گنجينه اي فراوان است
  • کنج دل گنج خانه عشق است
    گنج اگر در وي است ويران نيست
  • گنج عشق او بجو در کنج دل
    گنج او در کنج اين ويران بود
  • گر بر تو در گنج خزائن بگشايند
    آن گنج نهان گشته ز هر باب توان ديد
  • گنج داري و بينوا گردي
    کنج دل جو و گنج را بردار
  • گنج او جوئي بجو در کنج دل
    نقد گنج پادشاه آنجا نگر
  • گنج در کنج دل طلب کردم
    واقف از گنج بي کران گشتم
  • اين و آن را مخزن گنج الهي يافتيم
    عارفانه گنج او در کنج ويران ديده ايم
  • نقد گنج عشق او در کنج دل ما ديده ايم
    دولت جاويد و گنج پادشاهي يافتيم