4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.

ديوان خاقاني

  • جام را گنج فريدون خون بهاست
    چون درفش کاويان برکرد صبح
  • گنج هاي بکر سر پوشيده را
    عقد بر صدر جهان بست آسمان
  • بر ثناي او روان خواهم فشاند
    گنج معني بر جهان خواهم فشاند
  • نه گنج نطق داشتي آن روز وقت نزع
    مهر سکوت زير زبان چون گذاشتي
  • گر بخت سعيد و حسن طالع داري
    از مال جهان گنج سعادت اندوز
  • ديوان خواجوي کرماني

  • کرده ايم از ملک هستي کنج عزلت اختيار
    وين دل ويرانه گنج و نيستي گنجور ماست
  • گنج معني که طلسمست جهان بر راهش
    چون بمعني نگري اين دل ويرانه ماست
  • بيش ازين بي همدمي در خانه نتوانم نشست
    بر اميد گنج در ويرانه نتوانم نشست
  • دل خراب من از عشق کي شود خالي
    چرا که جايگه گنج کنج ويرانست
  • گر نه بوي دوستان آرد نسيم بوستان
    باد پندارش که آخر گنج باد آورد نيست
  • شمع ما مامول هر پروانه نيست
    گنج ما محصول هر ويرانه نيست
  • گنج قارون چو درين ره به پشيزي نخرند
    رخ زردم بچه وجه اينهمه زر گرد آورد
  • بر اميد گنج خواجو از سر شوريدگي
    دست در زلفش مزن کانجا سيه ماران بسند
  • بجان دوست که گنج روان دلي يابد
    که او مضايقه با دوستان بجان نکند
  • چون درين مرحله خواجو اثر از گنج نيافت
    ترک اين منزل ويران نکند چون نکند
  • چو گنج عشق تو دارند در خرابه دل
    نه مفلسند ولي منعمان بي درمند
  • گفتمش گنج لطافت رخ مه پيکر تست
    گفت خاموش که برگنج سيه مارانند
  • نظر بظاهر شوريدگان مکن خواجو
    که گنج معرفتند ار چه بيدل و دينند
  • رو ساز سفر ساز که از آرزوي گنج
    بي برگ درين منزل ويران نتوان بود
  • دل شکسته خواجو خراب گشت و وراست
    که گنج عشق تو جز در خراب نتوان ديد
  • بوسه ئي خواستمش گفت بپوش از زلفم
    گنج اگر مي بري از مار ببايد پوشيد
  • گر ترا خواجو نباشد آبروئي در جهان
    عيب نبود زانکه نبود گنج در ويران عزيز
  • هر کجا مي رود اندر دل ويران منست
    گنج لطفست از آن جاي بود ويرانش
  • مارست غم عشقش و او گنج لطافت
    گنجت چو بدست اوفتد از مار مينديش
  • يک ذره مهر رويت خالي نگردد از دل
    زيرا که گنج باشد کنج خراب منزل
  • آرزوي گنج بين کز غايت ديوانگي
    روز و شب در کنج هر ويرانه مي گرداندم
  • مرا که گنج غمت هست در خرابه دل
    چرا ببي در مي سرزنش کني چو درم
  • همچوخواجو گرم از گنج نصيبي ندهند
    رخت بر بندم و زين منزل ويران بروم
  • شمع دل افروختيم عود روان سوختيم
    گنج غم اندوختيم با غم دل ساختيم
  • اهل معني از چه رو انکار صورت کرده اند
    زانکه صورت را همه گنج معاني يافتيم
  • گنجست غم عشقت و ويران دل خواجو
    از بهر دلم گنج به ويرانه رها کن
  • گنج بردار و ازين منزل ويران بگذر
    ور مسيحا نفسي چون خر و ويرانه مکن ؟
  • گفتمش ما گنج در ويرانه دل يافتيم
    گفت هر کنجي پر از گنجي بود ويرانه کو
  • بينوايان بين برين در گنج قارون ريخته
    تنگدستان بين درين ره خانه خان باخته
  • گنج لطفي و چون توئي حيفست
    خيمه بر اين دل خراب زده
  • گر نه ماري بچه معني نروي از سر گنج
    ورنه طفلي بچه رو صورت ماني طلبي
  • رباعيات خيام

  • کاين يکدم عاريت در اين گنج فنا
    بسيار بجوئي و نيابي ديگر
  • ديوان رودکي

  • گنج زري بود درين خاکدان
    کو دو جهان را به جوي مي شمرد
  • دلم خزانه پرگنج بود و گنج سخن
    نشان نامه ما مهر و شعر عنوان بود
  • آفرين و مدح سود آيد همي
    گر به گنج اندر زيان آيد همي
  • گر خوري از خوردن افزايدت رنج
    ور دمي مينو فراز آوردت و گنج
  • هيچ گنجي نيست از فرهنگ به
    تا تواني رو هوا زي گنج نه
  • شو، بدان گنج اندرون خمي بجوي
    زير او سمچيست، بيرون شد بدوي
  • ديوان رهي معيري

  • دامن خاک شد ز بسد و لعل
    تاج فرعون و گنج دقيانوس
  • گوشه عزلت بود سر منزل عزت، رهي
    گنج گوهر بين که در کنج خراب افتاده است
  • عاشقي مايه شادي بود و گنج مراد
    دل خالي ز محبت، صدف بي گهر است
  • در دل شب، دامن دولت بدست آمد مرا
    گنج گوهر يافتم، از گريه هاي نيمشب
  • گوهر تنهائي از فيض جنون دارم بدست
    گوشه ويرانه، گنج شاهواري شد مرا
  • به نيکي، که پيرايه گنج ماست
    غم و رنج مردم، غم و رنج ماست
  • گنج زري بود در آن خاکدان
    چون پري از ديده مردم نهان