4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان قاآني

  • گنج هر روزيست جودت وانکه را روزي شود
    رحمت حق بي نياز از رنج هر روزي کند
  • گنج رضا و کنج قناعت مرا بس است
    حاصل ز هرچه هست به گيتي ز خشک و تر
  • ساليست افزون تا مرا ز اقران نمودي برترا
    هم سيم داد هم زرا هم گنج دادي هم گهر
  • يا ني دو دزد دغل پي برده اند به گنج
    از بهر غارت سيم يازيده دست ظفر
  • دارند خلق جهان از گنج فربه او
    از غصه کو به دل از ناله دست به سر
  • هر چند کيسه و جيب از زر تهي بودم
    دارم ز نظم دري آماده گنج و گهر
  • چو روي دولت او تازه کردم اين مطلع
    که گنج مدح و ثنا را بدو گشايم در
  • بنوشي از پس هر نيش و نوش جان افروز
    بيابي از پس هر رنج گنج جان پرور
  • نيروي مملکت از تست نه از گنج و سپاه
    فره ملک ز شاهست نه از تاج و کمر
  • از جود بخشد آنچه به هر گنج سيم و زر
    وز حزم داند آنچه به هر شاخ برگ و بار
  • نهال فکرت و بيخ سخا و شاخ و کرم
    سحاب حکمت و بحر عطا و گنج نثار
  • اي که گويي از عطايش گشت هر خواري عزيز
    پس چرا گنج عزيز از جود دستش گشت خوار
  • زينسوي همه شمع و زانسو همه قنديل
    زين روي همه گنج و زان رو همه چون مار
  • اين کشد رنج آن نهد گنج اين دهد جان او جهان
    آن نکو خدمت شناسست اين نکو خدمتگزار
  • اگر از گنج هستي ياوه گردد گوهر ذاتت
    دو عالم وانچه در ملک دو عالم نيست تاوانش
  • به کاخ اندر کهين شبري فضاي هند و بلغارش
    به گنج اندر کمين فلسي خراج چين و ماچينش
  • گنج رخساره خود بر سر و رويم ماليد
    يعني امسال ز هر سو به تو روي آرد مال
  • صحيفه ادب و فر و مجد و دفتر حلم
    سفينه کرم و کنز جود و گنج نوال
  • بقاي عمر تو بادا به دهر و پاداشن
    به دوست گنج و درم ده به حضم رنج و وبال
  • بخيل طرفه سخي است از آنکه بهر کسان
    نهد وديعه هر آنچش ز گنج و مخزن و مال
  • رنجهاشد جمله گنج و عسرها شد جمله يسر
    جنگها شد جمله صلح و ننگها شد جمله نام
  • خواست شه بيند به چشم خود که يزدانست و بس
    آنکه دارد پاس او نه لشکر و گنج و نظام
  • ز جودش هر رسن ريسي به کاخش گنج بادآور
    ز بذلش هر کشاورزي چو قارون باشدش مخزن
  • بدين سرين که تو داري ميان خلق مرو
    که ترسم اينکه به يغما رود چو گنج روان
  • آن پدر را صدراعظم کرد شه زان پس که بود
    اعتماد دين و دولت ناظم گنج و سپاه