4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان عطار

  • گر يک گهر از آن گنج آيد پديد بر من
    بيني مرا ز شادي سر در جهان نهاده
  • دو جهان پر از گهر شد ز فروغ تو وليکن
    به تو کي توان رسيدن که تو گنج بي کراني
  • عمر تو که يک لحظه به صد گنج به ارزد
    نفست همه بفروخته و عشق خريده است
  • گنج معني داري و کنج تو جاي اژدهاست
    نقش ايزد داري و نفس تو نقش آذر است
  • نو به نو دشت کنون زيب دگر مي گيرد
    دم به دم باغ کنون گنج گهر مي آرد
  • نه که هر گنج که در زير زمين بود دفين
    ابر خوش بار به يکبار ز بر مي آرد
  • اشتر نامه عطار

  • اين يکي در گنج و آن يک در زحير
    اين يکي در ناز و آن يک در نفير
  • جوهر الذات عطار

  • چو آن گنج از دم خود تو نهان باش
    مگو با کس که غير جان بسي هست
  • ديوان فرخي سيستاني

  • گهي زنوک قلم، گنج کن ز خواسته پر
    گهي به تيغ، زمين کن ز خون دشمن تر
  • سديگر آنکه مرا از تو هيچ نيست دريغ
    ز گنج و گوهر و پيل سپاه و تاج و کمر
  • من مر اورا در مديحي روستم خواندم همي
    وين چنان باشد که خواني گنج نه را گنجبان
  • سود همه جهاني واز تو به هيچ وقت
    هر گز نکرد کس بجز از گنج تو زيان
  • صد گنج بر گرفت و تهي کرد بي نبرد
    صد شاه را شکست و به کف کرد بي کمين
  • فربه شده ست و روز فزون گنج و ملک تو
    زان نيز کاسته تن بدخواه جاه تو
  • گفتا: ملک به پيلان چه استاند از ملوک ؟
    گفتم: ولايت و سپه و گنج و تاج و گاه
  • ديوان فروغي بسطامي

  • گر سر مقصود داري مو به مو جوينده شو
    ور وصال گنج خواهي سر به سر ويرانه باش
  • خوش دلم در غم او با همه ويراني دل
    که بسي گنج در اين خانه ويران دارم
  • نظم فروغي سر به سر، هم در فروشد هم گهر
    گوهر فروشي را نگر، گنج معاني را ببين
  • تا کسي کام خود از مهره لعلش نبرد
    بر سر گنج ز حسن افعي پيچان شده اي
  • ديوان قاآني

  • توجسم شرع را جاني تو در عقل را کاني
    تو گنج کان يزداني تو داني سر ما اوحي
  • نباشد اين قدر انور نه مه نه مهر نه اختر
    ندارد اين همه گوهر نه کان نه گنج نه دريا
  • چون پدر اينک به گيتي ملک بخش و ملک گير
    چون پدر اکنون به گيهان رنج بين و گنج ياب
  • يزد گنجي بود و خصمش اژدها اينک به جهد
    گنج را شاه جهانبان از دم اژدر گرفت
  • تا ابد چشم بد از گنجور دارا دور باد
    بحر و کان خالي ز گنج همت گنجور باد
  • کنزي ز بخشش اوست دريا و گنج و معدن
    رمزي ز دانش اوست استا و زند و پازند