4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

جوهر الذات عطار

  • تو رسم عاشقان درياب و جان ده
    هزاران جان بيکدم رايگان ده
  • حقيقت آن جهان به زين جهانست
    که اينجا عاريت آن رايگان است
  • بلاي قرب کش وين رايگان ياب
    در اينمعني نمود جان جان ياب
  • شد و جان داد آنجا رايگان او
    حقيقت در بر کون و مکان او
  • از آن دم ميدمي اندر جهان تو
    که آن دم يافتي خود رايگان تو
  • بده انصاف ايجان و جهان را
    که وصلش يافستي رايگان را
  • چو ليلي را به بيني شادمان باش
    دمي با او حقيقت رايگان باش
  • حقيقت جسم و جان در باختي تو
    وصال عشق اينجا رايگان است
  • نه بگذاري کسي را رايگان تو
    درون خلوت خود هيچکس را
  • ترا در خلوت اي گل رايگان ديد
    نبيند روي تو جز سر بريده
  • وصال يار داري در عيان تو
    بديدي کام اينجا رايگان تو
  • ديوان عراقي

  • گويمت: بوسي به جاني، گوييم:
    بر لبم لب رايگان نتوان نهاد
  • نيم جاني دارم از تو يادگار
    بر لبت لب رايگان نتوان نهاد
  • بر سر بازار وصلش جان ندارد قيمتي
    تا نظر در روي خوبش رايگان خواهيم کرد
  • بر درگهت آمدم به کاري
    کان بر تو به رايگان برآيد
  • چو رايگان است آب حيات در جويت
    چرا بود دل مسکين چو ريگ در جيحون؟
  • من جگر تفتيده بر خاک درت
    آب حيوان رايگان در جوي تو
  • حيف نبود ما چنين تشنه جگر؟
    و آب حيوان رايگان در جوي تو
  • از سر خشم گفت چشم تو: دور
    نه کسي بوسه رايگان دارد
  • ما تشنه و آب زندگاني
    در جوي تو رايگان، تو داني
  • روي جانان به چشم جان ديدن
    خوش بود، خاصه رايگان ديدن
  • ديوان فرخي سيستاني

  • درخانه هاي ما ز عطاهاي کف او
    زر عزيز خوارتر از خاک رايگان
  • گفتم ز بهر بوسه جهاني دگر مخواه
    گفتابهشت را نتوان يافت رايگان
  • ديوان قاآني

  • ليک چون هموار در مدح تو مي راند سخن
    روزگارش هر دو عالم رايگان مي آورد
  • بهاي خاک رهت گر دهند هر دو جهان
    به خاکپاي تو کس باز رايگان بينم