4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • چرا رفتي اي رنج ديده ز گنج
    کسي را سزد گنج کو ديد رنج
  • وگر زيردستي بود گنج دار
    تو او را ازان گنج بي رنج دار
  • که چيز کسان دشمن گنج تست
    بدان گنج شو شاد کز رنج تست
  • هزينه باندازه گنج کن
    دل از بيشي گنج بي رنج کن
  • همان گنج و آن خواسته پيش برد
    يکايک به گنج ور اوبرشمرد
  • سپه داد و دختر تو را داد نيز
    همان گنج و با گنج بسيار چيز
  • دگر گنج خضرا و گنج عروس
    کجا داشتيم از پي روز بوس
  • سزاوار شاهي سپاهست و گنج
    چو با گنج باشي نماني به رنج
  • ديوان خاقاني

  • بر سر گنج آن شود کو پي به تاريکي برد
    مشعله برکرده سوي گنج نتوان آمدن
  • چون زکاتي به من از گنج روان مي ندهند
    نقب زن گنج روان را نظرم بايستي
  • کوه سيميني و در کوه اوفتد آواز گنج
    آخر اين آوازه گنج روان چون نشنوي
  • مشرق دين راست صبح، صبح هدي را ضيا
    خانه دين راست گنج، گنج هدي را نصاب
  • گنج پرورده فقرند و کم کم شده ليک
    گم گم گنج سرا پرده بالا شنوند
  • شرع را گنج روان از کلک اوست
    عقل بر گنج روان خواهم فشاند
  • کوس از چه روي دارد آواز گنج باري
    کز نور صبح بينم گنج روان مشهر
  • ديوان مرا که گنج عرشي است
    عين الله گنج بان ببينم
  • گم کن زبان که مار نگهبان گنج توست
    بر گنج خود تو باش نگهبان صبح گاه
  • گنج بهار اينک روان، ميغ اژدهاي گنج بان
    رخش سحاب اينک دوان وز برق هرا داشته
  • گنج عزيز است عمر آه که گردون
    نقب به گنج عزيز خوار برافکند
  • آن گنج سر به مهر که خاقانيش نهاد
    ذهن تو برگشاد طلسمات گنج را
  • به سخن در خراب گنج نهد
    به سخا گنج را خراب کند
  • گنج عمري داشتي خاقانيا
    کم کم از گنج تو گم شد آه آه
  • خشنودم از خداي بدين نيتي که هست
    از صد هزار گنج روان گنج فقر به
  • ديوان خواجوي کرماني

  • بگذر از گنج قدر خان که بر پير مغان
    کنج ميخانه همه گنج قدر خان ارزد
  • ديوان رهي معيري

  • گنج منعم، خرمن سيم و زر است
    گنج عاشق، گوهر يکتاي دل
  • بدان گنج ره يافت نابرده رنج
    ضرورت بود مار از بهر گنج
  • گنج صفت، خانه به ويرانه داشت
    غافل از آن گنج که در خانه داشت
  • جمشيد و خورشيد ساوجي

  • نهفتي از سخن صد گنج در من
    در گنج سخن بگشاي بر من
  • چه برد از گنج افريدون و هوشنج؟
    که دايم باد ويران خانه گنج
  • حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي

  • با چنين گنج در چنين گنجي
    چه گنه گنج را تو ناگنجي
  • ديوان سيف فرغاني

  • در آن کنج مي باش پنهان چو گنج
    بر آن گنج بنشين ملازم چو مار
  • تو گنج حسني و کرده چو مار بر سر گنج
    زمرد خط تو گردلعل تر حلقه
  • ديوان شاه نعمت الله ولي

  • بود گنج معرفت در کنج ويران دلم
    آتشي افتاد و گنج و کنج ويرانم بسوخت
  • گنج اگر جوئي بيا کنج دل ويران بجو
    زانکه گنج کنت کنزا در دل ويران ماست
  • نقد گنج وي است در دل ما
    کنج ويران به گنج معمور است
  • دل ما گنج خانه عشق است
    کنج ويران به گنج معمور است
  • دل بود گنجينه گنج اله
    نقد گنج وگنج سلطاني دل است
  • دل ما گنج خانه عشق است
    خانه بي گنج، کنج ويران است
  • کنج دل گنج خانه عشق است
    خانه بي گنج کنج ويران است
  • کنج دل شد به گنج او معمور
    ورنه بي گنج کنج ويران است
  • کنج دل گنج خانه عشق است
    خانه بي گنج کنج ويران است
  • گنج اسماست در همه عالم
    گنج و گنجينه اي فراوان است
  • کنج دل گنج خانه عشق است
    گنج اگر در وي است ويران نيست
  • گنج عشق او بجو در کنج دل
    گنج او در کنج اين ويران بود
  • گر بر تو در گنج خزائن بگشايند
    آن گنج نهان گشته ز هر باب توان ديد
  • گنج داري و بينوا گردي
    کنج دل جو و گنج را بردار
  • گنج او جوئي بجو در کنج دل
    نقد گنج پادشاه آنجا نگر
  • گنج در کنج دل طلب کردم
    واقف از گنج بي کران گشتم
  • اين و آن را مخزن گنج الهي يافتيم
    عارفانه گنج او در کنج ويران ديده ايم
  • نقد گنج عشق او در کنج دل ما ديده ايم
    دولت جاويد و گنج پادشاهي يافتيم