4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

جمشيد و خورشيد ساوجي

  • مرا گفت اي سخنگوي گهر سنج
    چه پنهان کرده اي در کنج دل گنج؟
  • کنون خواهم حديث آغاز کردن
    در گنج سخن را باز کردن
  • کليد صبح در جيب افق بود
    برآورد و در آن گنج بگشود
  • ملک چون گنج شد ز آن کنج بيرون
    ز خازن خواست درجي در مکنون
  • مرا از تخت و گنج و پادشاهي
    برآوردي، ازين بدتر چه خواهي؟
  • فدايت مي کنم چندانکه خواهي
    ز تخت و گنج و ملک و پادشاهي
  • دوم بايد که پويد سوي افرنج
    برسم باج از آن بوم آورد گنج
  • ملک مهراج را هژده پسر بود
    سپاه و ملک و گنج از حد بدر بود
  • سر گنج درم را برگشادن
    به لشکر بهر دشمن سيم دادن
  • جهاني پر غنيمت ديد قيصر
    ز گنج و باد پاي و تخت و افسر
  • بدو دادي سپاه و گنج اين بوم
    کنون خواهد به چينت بردن از روم
  • ز گنج و گوهر و خلخال و ياره
    ز تاج و تخت و طوق و گوشواره
  • ديوان سنايي

  • جام را نام اي سنايي گنج کن
    راح در ده روح را بي رنج کن
  • با عمارت چند سازي همچو رنج
    با خرابي ساز و همچون گنج باش
  • جبرييل اينجا اگر زحمت کند خونش بريز
    خونبهاي جبرييل از گنج رحمت باز ده
  • اي قبله حسن و گنج خوبي
    تا کي بود از تو بيوفايي
  • دست مايه بندگانت گنج خانه فضل تست
    کيسه اميد از آن دو زد همي اميدوار
  • بنهفته به حر گنج قارون
    يک در تو در دو دانه گوهر
  • خواهي که ران گور خوري راه شير رو
    خواهي که گنج در شمري دنب مار گير
  • ببردم به تن رنج در کنج محنت
    که گنج خرد بر دل خود نهادم
  • قوي چون قبادم بدار از قناعت
    اگر چند بي گنج و مال قبادم
  • اين گنج که تو ختم من از هستي
    در بوته نيستيش بگدازم
  • سپاه و تخت و ملک و گنج بگذاشت
    ز عشق راهت ابراهيم ادهم
  • از پي سنگين دل نامهرباني روز و شب
    بر رخ چون زر نثار گنج گوهر داشتن
  • آنکه نايد گر به دست آيدش بر پا شد همه
    گنج باد آورد ز استظهار ميرالمومنين