4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

مواعظ سعدي

  • نابرده رنح گنج ميسر نمي شود
    مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
  • گنج خواهي، در طلب رنجي ببر
    خرمني مي بايدت، تخمي بکار
  • نادان که بخل مي کند و گنج مي نهد
    مزدور دشمنست تو بر دوستان فشان
  • کليد گنج سعادت، نصيحت سعديست
    اگر قبول کني گوي بردي از ميدان
  • تسليم شو گر اهل تميزي که عارفان
    بردند گنج عافيت از کنج صابري
  • ز مادر آمده بي گنج و ملک و خيل و حشم
    همي روند چنانک آمدند مادرزاد
  • چه سود کاسه زرين و شربت مسموم
    دريغ گنج بقا گر نبودي اين مارش
  • گرش ولايت و فرمان و گنج و مال نماند
    بماند رحمت پروردگار غفارش
  • خدايا فضل کن گنج قناعت
    چو بخشيدي و دادي ملک ايمان
  • نکند هرگز اهل دانش و داد
    دل مردم خراب و گنج آباد
  • بوستان سعدي

  • کسي ره سوي گنج قارون نبرد
    وگر برد، ره باز بيرون نبرد
  • ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
    که پر در شد اين نامبردار گنج
  • نديدم چنين گنج و ملک و سرير
    که وقف است بر طفل و درويش و پير
  • کرا سيم و زر ماند و گنج و مال
    پس از وي به چندي شود پايمال
  • به صبرش در آن کنج تاريک جاي
    به گنج قناعت فرو رفته پاي
  • دل دوستان جمع بهتر که گنج
    خزينه تهي به که مردم به رنج
  • مقرر شد آن مملکت بر دو شاه
    که بي حد و مر بود گنج و سپاه
  • اگر گنج قارون به چنگ آوري
    نماند مگر آنچه بخشي، بري
  • تو گر کامراني به فرمان و گنج
    دگر کس فرومانده در ضعف و رنج
  • چو دارند گنج از سپاهي دريغ
    دريغ آيدش دست بردن به تيغ
  • به قنطار زر بخش کردن ز گنج
    نباشد چو قيراطي از دسترنج
  • ز نام آوران گوي دولت ربود
    که در گنج بخشي نظيرش نبود
  • که چند از مقالات آن باد سنج
    که نه ملک دارد نه فرمان نه گنج
  • نهد عامل سفله بر خلق رنج
    که تدبير ملک است و توفير گنج
  • بياموز پرورده را دسترنج
    وگر دست داري چو قارون به گنج