4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان خواجوي کرماني

  • آرزوي گنج بين کز غايت ديوانگي
    روز و شب در کنج هر ويرانه مي گرداندم
  • مرا که گنج غمت هست در خرابه دل
    چرا ببي در مي سرزنش کني چو درم
  • همچوخواجو گرم از گنج نصيبي ندهند
    رخت بر بندم و زين منزل ويران بروم
  • شمع دل افروختيم عود روان سوختيم
    گنج غم اندوختيم با غم دل ساختيم
  • اهل معني از چه رو انکار صورت کرده اند
    زانکه صورت را همه گنج معاني يافتيم
  • گنجست غم عشقت و ويران دل خواجو
    از بهر دلم گنج به ويرانه رها کن
  • گنج بردار و ازين منزل ويران بگذر
    ور مسيحا نفسي چون خر و ويرانه مکن ؟
  • گفتمش ما گنج در ويرانه دل يافتيم
    گفت هر کنجي پر از گنجي بود ويرانه کو
  • بينوايان بين برين در گنج قارون ريخته
    تنگدستان بين درين ره خانه خان باخته
  • گنج لطفي و چون توئي حيفست
    خيمه بر اين دل خراب زده
  • گر نه ماري بچه معني نروي از سر گنج
    ورنه طفلي بچه رو صورت ماني طلبي
  • رباعيات خيام

  • کاين يکدم عاريت در اين گنج فنا
    بسيار بجوئي و نيابي ديگر
  • ديوان رودکي

  • گنج زري بود درين خاکدان
    کو دو جهان را به جوي مي شمرد
  • دلم خزانه پرگنج بود و گنج سخن
    نشان نامه ما مهر و شعر عنوان بود
  • آفرين و مدح سود آيد همي
    گر به گنج اندر زيان آيد همي
  • گر خوري از خوردن افزايدت رنج
    ور دمي مينو فراز آوردت و گنج
  • هيچ گنجي نيست از فرهنگ به
    تا تواني رو هوا زي گنج نه
  • شو، بدان گنج اندرون خمي بجوي
    زير او سمچيست، بيرون شد بدوي
  • ديوان رهي معيري

  • دامن خاک شد ز بسد و لعل
    تاج فرعون و گنج دقيانوس
  • گوشه عزلت بود سر منزل عزت، رهي
    گنج گوهر بين که در کنج خراب افتاده است
  • عاشقي مايه شادي بود و گنج مراد
    دل خالي ز محبت، صدف بي گهر است
  • در دل شب، دامن دولت بدست آمد مرا
    گنج گوهر يافتم، از گريه هاي نيمشب
  • گوهر تنهائي از فيض جنون دارم بدست
    گوشه ويرانه، گنج شاهواري شد مرا
  • به نيکي، که پيرايه گنج ماست
    غم و رنج مردم، غم و رنج ماست
  • گنج زري بود در آن خاکدان
    چون پري از ديده مردم نهان