نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان عرفي شيرازي
نخست گوهر خود آيدش بچنک اگر
کليد
گنج
گدايي به پادشا بخشند
آن
گنج
که گم شد ز ملايک دل عرفي
از عرش فرود آمد واز خاک برآورد
کسي دگر ز که جويد کليد
گنج
مراد
که قرب عجز وقبول دعا نمي آرد
تنها نشين گوشه ميخانه خوديم
گنج
غميم و در دل ويرانه خوديم
بازار دوست
گنج
دو عالم چه ميکند
جهدي کنيم و چشم و دل آشنا بريم
نشسته بر سر
گنج
و بفقر مشهورم
نهفته در ته دامن چراغ و بي نورم
سينه بغم داده که اين
گنج
تو است
عشق بدل داده که اين رنج تو است
گر چه بزاديم ز بحر عدم
نسبت
گنج
از پي اين است کم
نسبت اين
گنج
به تعميرماست
زيب ده اين گهر بي بهاست
حقه معجون ادبش
گنج
بود
زان لب موسي ارني سنج بود
از حرم ايزدي آمد نداي
کي گهر
گنج
الهي در آي
اي تو عمارتگر مشتي خراب
وي زتو قارون زمين
گنج
ياب
اي گهر
گنج
ادب نام ما
وي اثر رنج طلب نام ما
پاي تو برداشته صد زخم مار
گنج
هم از کوبش پايت فکار
هيچ گمان برده از اين رنج نه
هيچ تماشائي از آن
گنج
نه
برتو حرام ابد اين
گنج
کام
راه طلب بيش ميالا بگام
شرم کن از همت و برتر شتاب
تا شوي از رنج طلب
گنج
ياب
اي برهت دست طلب
گنج
ريز
برگ ره آنست وره اينست خيز
رنج مرا مزد وفا مي دهد
گنج
وصالش به بها مي دهد
گفت که اي ساده دل تيشه سنج
وز طلب
گنج
در آشوب و رنج
گر همه دانم که نيايد بدست
از طلب
گنج
نشايد نشست
نام طلب نقش نگينم بس است
گر نبرم
گنج
همينم بس است
دست باشياء وفا برگشاد
آن گهر و
گنج
که بايست داد
مفلس راحت که نه رنجور درد
گنج
خرابي که نه معمور درد
گنج
که اميد بوي زنده است
بر اثر رنج شتابنده است
گام رياضت بره رنج نه
گنج
ستان در کنف رنج به
بست به بردست و زبان کرد باز
تا چه برون آيد از آن
گنج
راز
هوس را بسکه بگشادم در
گنج
گهر جستم ، صدف بردم بصد رنج
بنام آن برون سوز درون سنج
گشاد آموز مفتاح در
گنج
محبت را کليد
گنج
دل کرد
ملامت را بخون او بحل کرد
يکي آنگوهر افروز گهر سنج
که يکسر شبچراغم جويد از
گنج
اگر اجازت عرفي اشاره فرمايد
تهي کنم زگهر
گنج
رمز ايما را
معني بدلم باز شد اما بزبانم
اين
گنج
روان جاي بويرانه نگيرد
کليله و دمنه
هم
گنج
داري هم خدم بيرون جه از کتم عدم
برفرق فرقد نه قدم بر بام عالم زن علم
ديوان امير خسرو
گنج
عشق تو نهان شد در دل ويران ما
مي زند زان شعله دايم آتشي در جان ما
گفتي که غم همي خور، من خود خورم و ليکن
اي
گنج
شادماني، اندازه ايست غم را
درد
گنج
راحت است، ار مرده يابي طبع را
داغ عين مرهم است، ار پخته بيني ريش را
دهر با مردم نسازد، زان خران دارند
گنج
ور نه اين مردار در ويرانه او کم نبود
با تن سيمين، چو
گنج
خويش يابي زير خاک
زال زر رويين تن و پولادوند و سيمجور
من و
گنج
غم و در سينه همان سيم تنم
چه کنم؟ دل نگشايد به بهار و چمنم
نقش تو، اي شمع چگل، بيرون دهم زين آب و گل
ليکن تويي چون
گنج
دل، در کنج ويران خوشتري
گدايي مي کنم ار وقت خوش را از در دلها
گه آن
گنج
روان در خانه ويران من بودي
ديوان اوحدي مراغي
نقد هر خوبي که در
گنج
ملاحت جمع بود
يک به يک در حلقه آن زلف چون مار آمدست
مي خواره
گنج
دارد و مردم بر آن که: نه
زاهد نداشت چيزي و ما را گمان که هست
گنج
حسن و دلبري زير نگين لعل اوست
لا جرم دل در سر زلف چو مارش ميشود
بر نيازست و دعا دست جهاني زن و مرد
تا کرا گوهر آن
گنج
در آغوش آيد؟
چه طلسمست درين
گنج
و چه رسمست او را
يا چه اسمست؟ کسي نيست کزو وا پرسيم
کان
گنج
را نيابي جز در سراي ويران
و آن شاه را نبيني جز در قباي ژنده
اي در غم عشقت مرا انديشه بهبود نه
کردم زيان در عشق تو صد
گنج
و ديگر سود نه
از بهاي بوسه
گنج
آورده باشي زين سفر
هم برين صورت که مي بينم بها مي کرده اي
صفحه قبل
1
...
87
88
89
90
91
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن