نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
شرف نامه نظامي
نهنگي به ما برگذر کرده گير
همه
گنج
ناخورده را خورده گير
از آن
گنج
کاورد قارون به دست
سرانجام در خاک بين چون نشست
در آن گوهرين
گنج
بن ناپديد
بدي خايه زر خداي آفريد
علف در زمين گشت چون
گنج
گم
ز نعل ستوران پيگانه سم
نبايد کزو دولت آيد به رنج
که مفلس به جان کوشد از بهر
گنج
يکي را بدست افکند کوه
گنج
نسنجيده هائي دهد کوه سنج
نه آن کس گنه کرد کان رنج يافت
نه سعيي نمود آنکه آن
گنج
يافت
دبير آمد و نامه را سر گشاد
ز هر نکته صد
گنج
را درگشاد
وليکن به شرطي که بر دسترنج
به ما بر گشاده کني قفل
گنج
ز پولاد صد کوه بر پاي کرد
به پائين او
گنج
را جاي کرد
به ابرو درآمد کمان را شکنج
شتابان شده تير چون مار
گنج
کهن کيسه شد خاک پنهان شکنج
که هرگز برون نارد آواز
گنج
همه
گنج
دارا ز نو تا کهن
که آنرا نه سر بود پيدا نه بن
جهاندار از آن
گنج
اندوخته
چو گنجي شد از گوهر افروخته
چرا روي آنکس که شد
گنج
ياب
ز شادي برافروخت چون آفتاب
تو خاکي گرت
گنج
بايد رواست
که بي خواسته خاک را کس نخواست
سکندر چو ديد آن همه کان
گنج
که در دستش افتاد بي دسترنج
از آن
گنج
آراسته داد بهر
بداد و دهش گشت سالار دهر
در
گنج
بگشاد بر هر کسي
خزينه بسي داد و گوهر بسي
نخست آنچه از
گنج
زر گفته بود
رسانيد چندانکه پذرفته بود
ترا پاي دولت فرو شد به
گنج
ز بي دولتيهاي دشمن مرنج
ز خدمت کشي کرد و بنواختش
بسي
گنج
زر پيشکش ساختش
کند گنجهائي در او پاي بست
نباشد کسي را بدان
گنج
دست
بدان رسم کافاق را رنج بود
هر آتشکده خانه
گنج
بود
بر آتش گهي کو گذر داشتي
بنا کندي آن
گنج
برداشتي
بهم کردم آن
گنج
آکنده را
ورق پاره هاي پراکنده را
ببخشيد چندان در آن روز
گنج
که آمد زمين از کشيدن به رنج
ز بس
گنج
دادن به ايران سپاه
ز دامن گهر موج زد بر کلاه
بلند آفتابي که شد
گنج
بخش
بدادن نگردد تهي چون درخش
چو شه پاي بر تخت زرين نهاد
ز
گنج
سخن حصن روئين گشاد
فرشته کنم ديو هر خانه را
برآرايم از
گنج
ويرانه را
جهاندار گفت از خداوند گاه
به اندازه قدر او
گنج
خواه
به خروارها
گنج
زر بر گرفت
به عزم بيابان ره اندر گرفت
همه خانه در
گنج
و گوهر گرفت
در و بام در مشگ و عنبر گرفت
بفرمود تا خازن زود خيز
کند پيل بالا بر او
گنج
ريز
در آن بوم آباد و جاي مهان
زمانه بسي
گنج
دارد نهان
زن کاردان با همه کاخ و
گنج
ز طاعت نهد بر تن خويش رنج
به آتش بر آن شوشه مشک سنج
چو مار سيه بر سر چاه
گنج
بفرمود شه تا رقيبان
گنج
کشند از پي ميهمان پاي رنج
پريچهره با آن پري پيکران
شدند از بسي
گنج
و گوهر گران
غني کرد گردنکشان را ز
گنج
ز گوهر کشي لشگر آمد به رنج
جهاندار چون ديد کز
گنج
و زر
غنيمت کشان را گران گشت سر
ز بس
گنج
و گوهر که دربار داشت
بهر جا که شد راه دشوار داشت
به کوه و به صحرا و سختي و رنج
سپاهش به گردون کشيدند
گنج
نبايد که ضايع شود رنج او
شود روزي دشمنان
گنج
او
جوابش چنان آمد از پيش بين
که شه
گنج
پنهان کند در زمين
سپه نيز با شاه فرمان کنند
به ويرانها
گنج
پنهان کنند
بفرمود تا هر کرا
گنج
بود
نهان کرد کز بردنش رنج بود
پراکنده هر يک در آن کوه و دشت
به گل
گنج
پوشيد و خود بازگشت
ز هنجار ديگر درآمد به روم
فرو ماند
گنج
اندران مرز و بوم
صفحه قبل
1
...
79
80
81
82
83
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن