4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

هفت پيکر نظامي

  • بر زمين هيچ دخل و دانه نماند
    لاجرم گنج در خزانه نماند
  • شه ز گنج وزير بد گوهر
    گوهرش باز داد و زر بر سر
  • گفت کين مال دست رنج تو نيست
    بخشش تو به قدر گنج تو نيست
  • يا به اکسير کوره تافته اي
    يا به خروار گنج يافته اي
  • لشگر و گنج شد بر او انبوه
    اين ز دريا گذشت و آن از کوه
  • اسب در غار ژرف راند سوار
    گنج کيخسروي رساند به غار
  • شد زمين کنده تا دهانه آب
    کسي آن گنج را نديد به خواب
  • خاک بي خسف لاابالي نيست
    گنج دانش ز مار خالي نيست
  • هر عروسي چو گنج سر بسته
    زير زلفش کليد زر بسته
  • چون من از قلعه قناعت خويش
    شاه را گنج زر کشيدم پيش
  • هر چه هست از حساب گوهر و گنج
    راحت اينست و آن دگر همه رنج
  • شرف نامه نظامي

  • زبان آوران را به تو بار نيست
    که با مشعله گنج را کار نيست
  • درين عالم آباد گردد به گنج
    در آن عالم آزاد گردد ز رنج
  • به شکرم رسان اول آنگه به گنج
    نخستم صبوري ده آنگاه رنج
  • به اميد آن گنج ديوار بست
    برانداخت دينار خود را ز دست
  • چو دينارش از دست پرواز کرد
    سوي گنج صراف سر باز کرد
  • اگر کان گنجي چو نائي بدست
    بسي گنج از اينگونه در خاک هست
  • به خواهنده آن به خشم از مال و گنج
    که از باز دادن نيايم به رنج
  • بناسفته دري که در گنج يافت
    ترازوي خود را گهر سنج يافت
  • کسي کو برد برتر و خشک رنج
    ز ماهي درم يابد از گاو گنج
  • کسي کو برد برتر و خشک رنج
    ز ماهي درم يابد از گاو گنج
  • ز درياي او گنج گوهر مپوش
    دري ميستان گوهري مي فروش
  • سه در ساختم هر دري کان گنج
    جداگانه بر هر دري برده رنج
  • بدان هر سه دريا بدان هر سه در
    کنم دامن عالم از گنج پر
  • شهان را ز رسمي که آيين بود
    کليد آهنين گنج زرين بود
  • جز او کاهن تيغ روشن کند
    کليد از زر و گنج از آهن کند
  • دو مار از براي تو توفير سنج
    يکي مار مهره يکي مار گنج
  • در اين گنجنامه زر از جهان
    کليد بسي گنج کردم نهان
  • کسي کان کليد زر آرد به دست
    طلسم بسي گنج داند شکست
  • وگر گنج پنهان نيارد پديد
    شود خرم آخر به زرين کليد
  • سخنها که چون گنج آگنده بود
    به هر نسختي در پراکنده بود
  • زبان در زبان گنج پرداختم
    از آن جمله سر جمله اي ساختم
  • فرستاد چندان بدو گنج و مال
    کزو دور شد مالش بد سگال
  • شه از مهر فرزند پيروز بخت
    در گنج بگشاد و برشد به تخت
  • به شادي گرائيد از اندوه رنج
    به خواهندگان داد بسيار گنج
  • چو استاد دانا به فرهنگ وراي
    ملک زاده را ديد بر گنج پاي
  • به تعليم او بيشتر برد رنج
    که خوش دل کند مرد را پاس گنج
  • به دستوري او شوي شغل سنج
    که دستور دانا به از تيغ و گنج
  • به دارا همان گنج زر مي سپرد
    بران عهد پيشينه پي مي فشرد
  • گهي باده مي خورد بر ياد کي
    گهي گنج مي ريخت بر باد مي
  • بگفت اين و برزد به ابرو شکنج
    چو ماري که پيچد ز سوداي گنج
  • چو شاه آن متاع گران سنج ديد
    چو دريا يکي دشت پر گنج ديد
  • شه از فتح زنگي و تاراج گنج
    برآسود ايمن شد از درد و رنج
  • به آواز پوشيدگان گفت خيز
    گزارش کن از خاطر گنج ريز
  • ز بس گنج آگنده بر پشت پيل
    به صد جاي پل بسته بر رود نيل
  • به گنج و به فرمان در آن ريگ بوم
    عمارت بسي کرد بر رسم روم
  • بر آبادي راه مي برد رنج
    بر آن ريگ مي ريخت چون ريگ گنج
  • چو آمد فرستاده راه سنج
    به دارا سپرد آن گرانمايه گنج
  • مروت تو داري و مردي تو راست
    بدانديش را گنج با اژدهاست
  • گر او تندر آمد تو هستي درخش
    گر او گنجدان شد توئي گنج بخش