نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان عرفي شيرازي
در مصر حسن تو نستانند
رايگان
کنعان صدف دري که بها کرد روزگار
کف عطاي تو در
رايگان
فروشي کام
متاع هر دو جهان را بيک سلم چيند
ارزش دل بيشتر آمد ز جان
آن بفروش اين بستان
رايگان
خسرو و شيرين نظامي
اول
گنج
باد آورد
دوم
گنج
گاو
سوم
گنج
سوخته
ديوان امير خسرو
به بوسي مي فروشم جان به شرط آنکه اندر وي
اگر جز مهر خود بيني، مرا جان
رايگان
باشد
رخي سويم نه و در ما نگاه حيرتي افگن
ازان پيشم که زير خاک مهره
رايگان
گردد
چو جان عاشقان آن ماه را سلطان و خان سازد
جهاني پيش او خود را غلام
رايگان
سازد
خون خسرو
رايگان
مزد رقيبت بر من است
گر به يک شمشيرم از دستت رهايي مي دهد
به رهي که دي گذشتي همه کس به نرخ سرمه
بخريد خاک پايت دل و ديده
رايگان
شد
ما را نه بخت يار و نه يار آشنا، دريغ
اين عمر بي بدل که همه
رايگان
رود
گر دهيم به جان امان، نزل ره تو عمر من
ور کشيم به
رايگان
گرد سر تو جان من
رخ سوي شاه دل نه، کش در غزا خرد را
پس اسپ عشق در ران، فرزينش
رايگان
کن
ز ديده گوهر و در بر درت فشانم، از آنک
نه دوستيست به کوي تو
رايگان
بودن
کوش در لعبي که از ماتت به قايم ره برد
چون سراسر مهره هايت
رايگان
خواهد شدن
ديوان اوحدي مراغي
جاي آن دارد که: من بر ديدها جايت کنم
رايگان
باشي اگر، جان در کف پايت کنم
به خون ديده ترا کرده ام به دست، ولي
ز دست من سر زلف تو
رايگان
رفته
ديوان انوري
ما را به
رايگان
بخر از ما و داغ برنه
اي درد و داغ عشق ترا ما به جان خريده
گويي که جز به جان و جان يار کس نباشم
جانا به هرچه باشي جز
رايگان
نباشي
ديوان خاقاني
چون در اين ميدان به دست کس عنان عمر نيست
بر رکاب باده عمر
رايگان
افشانده اند
داده ام صد جان بهاي گوهري در من يزيد
ور دو عالم داده ام هم
رايگان
آورده ام
ملک ابد را
رايگان
مخلص بر او کرد آسمان
ملکي ز مقطع کم زيان وز عدل مبدا داشته
ديوان سعدي
سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآيد
رايگان
باشد
ديوان سلمان ساوجي
تا کي چو شمع سوخته را مي کشي به دم؟
کو با تو در ميان سروجان
رايگان
نهاد
رايگان
، چون سر و زر در قدمش، مي بازم
سر چرا بر من شوريده، گران مي دارد؟
ديوان صائب
جان و دل را
رايگان
آن دشمن جان برنداشت
دين و ايمان را به هيچ آن نامسلمان برنداشت
ديوان عطار
روز و شب مشغول کار و بار دنيا مانده اي
دين به سرباري دنيا
رايگان
مي بايدت
ديوان قاآني
ور کسي نامت کند بر در هم و دينار نقش
درهم و دينار راکس مي نگيرد
رايگان
نه اين زلفت همان شيطان که خصمي داشت با ايمان
چه شد کادم صفت زينسان به خويشش
رايگان
کردي
ديوان محتشم کاشاني
گر نه اجل را يکي داشته بودي به کار
جود تو دادي به خلق عمر ابد
رايگان
ديوان فيض کاشاني
دادي بمن جان
رايگان
گفتي بمن ده باز آن
جان ميدهم تا زنده ام الملک لک و الحمد لک
ديوان شمس
کو ميوه ها را دايگان کو شهد و شکر
رايگان
خشک است از شير روان هر شيردان هر شيردان
درده بي دريغ از آن شيره و شير
رايگان
شير و نبيد خلد را نيست حدي و غايتي
ديوان وحشي بافقي
به بازار سياست قهر او چون محتسب گردد
بلا ارزان شود نرخ سر و جان
رايگان
باشد
ديوان هاتف اصفهاني
از کف خود
رايگان
دامن امن و امان
داده و بنهاده ام ره سوي خوف و خطر
شاهنامه فردوسي
دگر
گنج
کش خواندي سوخته
کزان
گنج
بد کشور افروخته
حديقة الحقيقة و شريعة الطريقة سنايي
دوستان
گنج
خانه رازند
رنج بردار و
گنج
پردازند
ديوان عطار
جان
گنج
طلسم جسم دايم
بر
گنج
ازين طلسم بيداد
جوهر الذات عطار
همه
گنج
او ز ديد مصطفايست
درون
گنج
اويت رهنمايست
درون خاک پنهانست اين
گنج
نيابد هيچکس اين
گنج
بيرنج
در
گنج
معاني برگشايد
همه در
گنج
بيشک ره نمايد
يکي
گنج
صفاتست اندر اينجا
حقيقت
گنج
ذاتست اندر اينجا
ز
گنج
اولت اشيا نمايد
چو
گنج
ذات ناپيدا نمايد
چو
گنج
اينجا برافشاني بيکبار
حقيقت
گنج
ذات آيد پديدار
بسر
گنج
حقيقت يافت خواهي
بسر درياب مر
گنج
الهي
ديوان مسعود سعد سلمان
کانچه خواهند
گنج
او گشتست
که فزاينده
گنج
اوکان باد
ليلي و مجنون نظامي
آن مي که کليد
گنج
شاديست
جان داروي
گنج
کيقباديست
هفت پيکر نظامي
گوهر آماي
گنج
خانه راز
گنج
گوهر چنين گشايد باز
گنجداران فزون زحد شمار
گنج
بر
گنج
ساختند نثار
صفحه قبل
1
...
6
7
8
9
10
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن