نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان محتشم کاشاني
تو اي غير اين زمان چون در ميان ما و يار ما
به اين نامحرمي
گنجي
که محرم هم نمي
گنجد
شاهنامه فردوسي
بفرمود تا خلعتش ساختند
گرانمايه
گنجي
بپرداختند
ارمغان حجاز اقبال لاهوري
بيک مسجد دو ملا مي نه
گنجد
ز افسون بتان
گنجد
بيک دير
ديوان امير خسرو
به راه عشق سلامت چگونه در
گنجد
؟
زهي محال که در شوق خواب و خور
گنجد
با تو در سينه جان نمي
گنجد
تو دروني ازان نمي
گنجد
جام جم اوحدي مراغي
غير در غار ما نمي
گنجد
عشوه در بار ما نمي
گنجد
ديوان خواجوي کرماني
لطافت دهنش در بيان نمي
گنجد
حلاوت سخنش در زبان نمي
گنجد
ديوان سعدي
حديث عشق به طومار در نمي
گنجد
بيان دوست به گفتار در نمي
گنجد
ديوان سيف فرغاني
درين سخن صفت حسن يار چون
گنجد
حساب بي عدد اندر شمار چون
گنجد
ديوان شاه نعمت الله ولي
ذوق ما در جهان نمي
گنجد
حال ما در بيان نمي
گنجد
در دلم غير او نمي
گنجد
بد چه باشد نکو نمي
گنجد
بود و نابود در نمي
گنجد
مايه و سود در نمي
گنجد
گنج و ناگنج نزد او
گنجد
گنج او در دلم نکو
گنجد
دو چه گوئي يکي نمي
گنجد
غير او بيشکي نمي
گنجد
سخن اينجا دگر نمي
گنجد
گنج و ناگنج در نمي
گنجد
او نمي
گنجد
که مي گوئيم او
او نمي
گنجد
چه جاي ما و تو
سلب و ايجاب در نمي
گنجد
شيخ و محراب در نمي
گنجد
ديوان صائب
شکوه خامشي در ظرف گفت و گو نمي
گنجد
محيط بيکران در تنگناي جو نمي
گنجد
ديوان عطار
اسرار تو در زبان نمي
گنجد
واوصاف تو در بيان نمي
گنجد
مختار نامه عطار
آن مرغ عجب در آشيان کي
گنجد
وان ماه زمين در آسمان کي
گنجد
نه دل به تمناي تو در بر
گنجد
نه عقل ز سوداي تو در سر
گنجد
ديوان عراقي
امروز مرا در دل جز يار نمي
گنجد
وز يار چنان پر شد کاغيار نمي
گنجد
ديوان فيض کاشاني
از آن ميان نزنم دم که مو نمي
گنجد
وزان دهان که درو گفتگو نمي
گنجد
ديوان شمس
اين طرفه که يار در دامن
گنجد
جان دو هزار تن در اين تن
گنجد
در يک گندم هزار خرمن
گنجد
صد عالم و در چشمه سوزن
گنجد
شادم که غم تو در دل من
گنجد
زيرا که غمت بجاي روشن
گنجد
ناظر و منظور وحشي بافقي
نه آن حرف است کاندر نامه
گنجد
بيانش در زبان خامه
گنجد
جام جم اوحدي مراغي
هست
گنجي
نهان به هر کنجي
تو نداري، درين ميان
گنجي
ديوان سعدي
تو در عالم نمي
گنجي
ز خوبي
مرا هرگز کجا
گنجي
در آغوش
ديوان شاه نعمت الله ولي
عشق او
گنجي
و دل ويرانه اي
آنچنان
گنجي
در اين ويران خوش است
هرکجا کنجي است
گنجي
در وي است
کنج هر ويرانه بي
گنجي
کي است
هر کجا کنجي است
گنجي
در وي است
کنج هر ويرانه بي
گنجي
کي است
ديوان صائب
گنجي
که بود هر گهرش مخزن اسرار
گنجي
است که در سينه ويرانه عشق است
هيلاج نامه عطار
اگر آگاه
گنجي
در بر دوست
حقيقت دان که
گنجي
اوست از دوست
خسرو نامه عطار
چو در دنيا نمي
گنجي
تو از خويش
چگونه در لحد
گنجي
بينديش
ديوان عراقي
گنج حسني و نپندارم که
گنجي
در جهان
و آنچنان
گنجي
عجب در کنج ويراني بود
خسرو و شيرين نظامي
چو شه
گنجي
که پنهان بود ديدش
همان با قفل هر
گنجي
کليدش
مخزن الاسرار نظامي
هرکه قدم بر سر
گنجي
نهاد
چون به سخن آمد
گنجي
گشاد
ديوان شاه نعمت الله ولي
آن گنج که مخفي بود از عالم و از آدم
پيدا شده است بر من و من محرم آن
گنجم
ديوان شمس
مي منم خود که نمي
گنجم
در خم جهان
برنتابد خم نه چرخ کف و جوش مرا
دل من چون صدف باشد خيال دوست در باشد
کنون من هم نمي
گنجم
کز او اين خانه پر باشد
گر در غم و در رنجم در پوست نمي
گنجم
کز بهر چو تو عيدي قربانم و قرباني
که من به تن بشرمثلکم بدم و اکنون
مقام
گنجم
و تو حبه اي از آن داري
گفت: « چو من شوم روي، تو به يقين فنا شوي
اين نبود که با کسي،
گنجم
من به خرگهي
ديوان امير خسرو
افسوس که شاديي نديدم
وين عمر عزيز
رايگان
شد
ديوان اوحدي مراغي
من آن خاکسارم، که گر برگذاري
بيفتم، کسم
رايگان
برنگيرد
بر سر کوي سبکباران عشق
از گراني
رايگان
افتاده اي
ديوان انوري
انوري گر حريف نرد اين است
ندبت
رايگان
بخواهد برد
بخرش پيش از آنکه بشناسيش
وانگهت
رايگان
گران باشد
آب دندان حريفي آوردي
کوش تا
رايگان
تواني جست
صفحه قبل
1
...
6
7
8
9
10
...
34
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن