نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
هفت اورنگ جامي
اگر
گنج
حکمت همي بايدت
به جز
گنج
کاوي نمي شايدت
شده بر تو دور زمان
گنج
سنج
نمانده ست بر تو نهان هيچ
گنج
چو جان تو
گنج
و طلسم است جسم
بر اين
گنج
پر مايه بشکن طلسم
کند اژدها بر در
گنج
جاي
ولي کم بود اژدها
گنج
زاي
ولي بينم از کلک هر
گنج
سنج
پر از پنج
گنج
اين سراي سپنج
گنج
جان سنج به ويرانه جسم
حارس
گنج
به صد گونه طلسم
گنج
نه
گنج
فشان هر دو تويي
تاج ده تاج ستان هر دو تويي
هست
گنج
تو ز هر
گنج
فره
گوهر فقر در او از همه به
نيست خوش
گنج
چو رنجي نکشي
رنج کش گرطلبي
گنج
خوشي
گنج
خالي ز قناعت رنج است
هم قناعت که قناعت
گنج
است
پنج نماز است به از پنج
گنج
به که بدين پنج شوي
گنج
سنج
که
گنج
مقصدم بس ناپديد است
در آن
گنج
ناپيدا کليد است
زليخا بود
گنج
خوبي آري
بود هر
گنج
را ناچار ماري
ديوان عرفي شيرازي
گنج
طلب زير قدم سوده ايم
وز طلب
گنج
نياسوده ايم
ور گهرش هست سزاوار
گنج
لطف تو ميداند و ايثار
گنج
گر طلب
گنج
کني هوش دار
بر نفس
گنج
وران گوشدار
وانگه از آن
گنج
ببرمزد رنج
نغز در آويز بدامان
گنج
رنج طلب به که در او
گنج
هست
بس گهر و
گنج
درين رنج هست
چشم بتان گر نبود مست رنج
گوهر دلها نبرد
گنج
گنج
کشکول شيخ بهايي
... درهمي بود، چقدرش
رايگان
به تو رسد؟ ...
تذکرة الاوليا عطار
... گاه چنين خوابت را
رايگان
نگويند، چون ما نبوديم اصلا، مارا چون ...
کليله و دمنه
در غرورش ، توانگر و درويش
شاد همچون خيال
گنج
انديش
اسرار و رموز اقبال لاهوري
از زيان
گنج
فراوانش همان
محفل گلهاي خندانش همان
ديوان امير خسرو
سر
گنج
شاهان ندارم، مرا بس
رخ خوبرويان وجوه معاشم
جام جم اوحدي مراغي
گنج
توحيد را بهينه طلسم
نشناسم جزين دو نامي اسم
مرغ همت ز
گنج
خانه حال
بر وجود بگستراند بال
آنکه اندر جهان ندارد
گنج
چون توان آگنيدنش در کنج؟
گنج
معنيست اينکه پاشيدم
نه کتابي که بر تراشيدم
ديوان انوري
درخت مفلس از
گنج
طبيعت
توانگر شد به انواع جواهر
غور ناکرده اندرو منحول
گنج
ناديده اندرو تضمين
عاقبت عافيت آموز را
گنج
بزرگست پس از رنج خرد
ايا کان مروت صدر والا
مکان مردي و
گنج
لطائف
ديوان بيدل دهلوي
قفل
گنج
زراست خاموشي
از صدف پرس اين معما را
اگر غناطلبي مشق خاکساري کن
حضور
گنج
براتيست سرنوشت خراب
ديوان پروين اعتصامي
نکردي نگهباني خويش، چند
به
گنج
وجودت نگهبان کنند
زمانه به
گنج
تو تا چشم دارد
نياموزدت شيوه پاسباني
هزاران
گنج
را گشتم نگهبان
بدين بي پائي و ناپايداري
شاهنامه فردوسي
وزان پس همه
گنج
آراسته
فراز آوريده نهان خواسته
نماينده شب به روز سپيد
گشاينده
گنج
پيش اميد
کليد در
گنج
آراسته
به گنجور او داد با خواسته
در
گنج
خاور گشادند باز
بديدند هول نشيب از فراز
ز
گنج
گهر تاج زر خواستند
همي پشت پيلان بياراستند
بدو گفت مهراب بستان کليد
غم
گنج
هرگز نبايد کشيد
نهفته همه
گنج
کابلستان
بکوشم رسانم به زابلستان
سزاوار او خلعت آراستند
ز
گنج
آنچه پرمايه تر خواستند
همه
گنج
پيش تو آراستست
اگر تخت عاجست اگر خواستست
بياورد پس دفتر خواسته
يکي نخست
گنج
آراسته
تن پهلوان را نيارم به رنج
فرستمش هرگونه آگنده
گنج
همي
گنج
بي رنج بگزايدش
چراگاه مازندران بايدش
سپارم به تو
گنج
آراسته
بيابي بسي خلعت و خواسته
همان رستم از
گنج
آراسته
نخواهد شدن سير از خواسته
بسي غارت و بردن خواسته
پراگندن
گنج
آراسته
نهادن چه بايد بخوردن نشين
بر اميد
گنج
جهان آفرين
در
گنج
گوپال و برگستوان
همان نيزه و خنجر هندوان
بسازيد کامروز روز نوست
زمين سربسر
گنج
کيخسروست
ببخشمت چندان گهرها ز
گنج
کزان پس نبايد کشيدنت رنج
خداوند تاج و خداوند
گنج
نبندد دل اندر سراي سپنج
در
گنج
بگشاد شاه جهان
گرانمايه چيزي که بودش نهان
ببرد سران گرازان بتيغ
ندارم ازو
گنج
گوهر دريغ
ز مردان وز
گنج
وز خواسته
بيارم بپيش تو آراسته
درخت بزرگي و
گنج
وفا
در رادمردي و بند بلا
همان
گنج
دينار و تاج گهر
بتاراج دادم همه سربسر
يکي ژرف درياست بن ناپديد
در
گنج
رازش ندارد کليد
بنزديک خسرو فرستيم
گنج
ببنديم بر خويشتن راه رنج
ازان پس بلشکر بفرمود شاه
گشادن در
گنج
توران سپاه
همان
گنج
پيرانش آمد بدست
شتروار دينار صدبار شست
هميدون ز
گنج
درم صد هزار
ببردند با آلت کارزار
ببخشيد چندانک بد خواسته
ز اسبان وز
گنج
آراسته
بهشتم در
گنج
بگشاد شاه
همي ساخت آن رنج راپايگاه
بايرانيان بخشم اين خواسته
سليح و در
گنج
آراسته
چو آمدش رفتن بتنگي فراز
يکي
گنج
را درگشادند باز
که هر
گنج
را روزي آگندنيست
بسختي و روزي پراگندنيست
کمر خواست از
گنج
و انگشتري
يکي نامور افسري مهتري
ز دينار رومي شتروار پنج
يکي فيلسوفي نگهبان
گنج
در
گنج
بگشاد وز خواسته
سپه را همه کرد آراسته
بخوانم سپاه پراگنده را
برافشانم اين
گنج
آگنده را
چنين بود پاداش رنج مرا
به آهن بياراست
گنج
مرا
وزان جايگه سوي ايران کشيد
همه
گنج
سوي دليران کشيد
بيفزايدش کامگاري و
گنج
بود شادمان در سراي سپنج
کنون مانده اندر کف روميان
نژاد بزرگان و
گنج
کيان
همه
گنج
گشتاسپ و اسفنديار
همان ياره و تاج گوهرنگار
ز
گنج
نهان کرده بر کوهسار
بياورد با خويشتن يادگار
چو بيندش بپذيرد اين خواسته
ز هرگونه يي
گنج
آراسته
دريغ آن پراگندن
گنج
من
فرستادن مردم و رنج من
هنرمند را خلعت آراستي
ز
گنج
آنچ پرمايه تر خواستي
اگر پادشا آز
گنج
آورد
تن زيردستان به رنج آورد
يکي پادشا پاسبان جهان
نگهبان
گنج
کهان و مهان
پناهي بود
گنج
را پادشا
نوازنده مردم پارسا
پراگنده
گنج
و سپاه ورا
بياراست ايوان و گاه ورا
به آگندن
گنج
شادان بود
به زفتي سر سرفرازان بود
ببايد در پادشاهي سپاه
سپاهي در
گنج
دارد نگاه
ز
گنج
جهاندار ايران ببرد
يکايک به نعمان منذر سپرد
نهفته مرا
گنج
و آگنده هست
همان نامداران خسروپرست
ببخشيد دينار
گنج
و درم
به مزد روان جهاندار جم
چرا
گنج
آن رفتگان آوريم
وگر دل به دينارشان گستريم
کز اندازه دادت همي بگذرد
ازين خامشي
گنج
کيفر برد
نسازيم ازان رنج بنياد
گنج
نبنديم دل در سراي سپنج
بود مام کودک نهفته نياز
بدوبر گشايم در
گنج
باز
غنيمت همه بهر لشکر نهاد
نيامدش از آگندن
گنج
باد
هم از
گنج
ماشان بتوزيد فام
به ديوانهايشان نويسيد نام
صفحه قبل
1
...
6
7
8
9
10
...
49
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن