نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
هفت پيکر نظامي
چار يارش گزين به اصل و به فرع
چار ديوار
گنج
خانه شرع
رنج بر وقت رنج بردن تست
گنج
شه در ورق شمردن تست
خسرو تاج بخش تخت نشان
بر سر تاج و تخت
گنج
فشان
سخني کو چو روح بي عيب است
خازن
گنج
خانه غيب است
پيش مفلس زر زياده مسنج
تا نه پيچد چو اژدها بر
گنج
آن يکي پا نهاده بر سر
گنج
وين ز بهر يکي قراضه برنج
کان نو کن زرنج خويش مرنج
باز کن بر جهانيان در
گنج
بيشتر بردمي در اينجا رنج
تا به من شاه بيش دادي
گنج
از سر
گنج
و مملکت برخاست
دين و دنيا بهم نيايد راست
نيزه ش از حلق شير حلقه رباي
تيغش از قفل
گنج
حلقه گشاي
چون قدر مايه شد به سختي و رنج
يافت گنجي و بر فروخت چو
گنج
راه در گنجدان غار کنند
گنج
بيرون برند و بار کنند
سيصد اشتر ز بختيان جوان
شد روانه به زير
گنج
روان
چون به قصر خورنق آمد باز
گنج
پرداز شد بنوش و بناز
وين چنين چند
گنج
خانه گشاد
به عزيزي ستد به خواري داد
خانه اي ديد چون خزانه
گنج
چشم بيننده زو جواهر سنج
هرچه بايستش از جواهر و
گنج
بود و يک جو نبودش انده و رنج
تازيان را دهد ولايت و
گنج
پارسي زادگان رسند به رنج
ليک چون ره به
گنج
خانه يکيست
تيرها گر دو شد نشانه يکيست
گنج
از آن بيشتر که شايد گفت
گوهر افزون از آنکه شايد سفت
دست کيوان شده ترازوسنج
سخته از خاک تا به کيوان
گنج
جهد مي کرد و
گنج
مي پرداخت
چاره کار هرکسي مي ساخت
شاه چندان گرفت گوهر و
گنج
که دبير آمد از شمار برنج
کرد از آن
گنج
و آن غنيمت پر
وقف آتشکده هزار شتر
دوستان را چو در مي آويزم
گنج
قارون ز آستين ريزم
شاه فرمود تا ز گوهر و
گنج
دست خازن شود جواهرسنج
داد خاقان خراج و دختر و چيز
حمل دينار و
گنج
گوهر نيز
زردي شعله در بخار گياه
گنج
زر بود زير مار سياه
بردم از جامه و جواهر و
گنج
آنچه ز انديشه باز دارد رنج
آنچنان کردمش به دادن
گنج
کامد از بار آن خزانه به رنج
گفت چندين نورد گوهر و
گنج
بر نسنجيده هيچ گوهر سنج
چونکه بر
گنج
بوسه بارم داد
من يکي خواستم هزارم داد
لرز لرزان چو دزد
گنج
پرست
در کمرگاه او کشيدم دست
گفت بر
گنج
بسته دست مياز
کز غرض کوتهست دست دراز
صدهزار آدمي در اين غم مرد
که سوي
گنج
راه داند برد
من که پايم فروشداست به
گنج
دست چون دارم ارچه بينم رنج
يک سخن پرسم ارنداري رنج
کز جهان با چنين خزينه و
گنج
جيفه اي کاب شسته بودش پاک
در سپردم به
گنج
خانه خاک
نيز چون در حصار باشد
گنج
پاسبان را ز دزد نايد رنج
چون بدان محکمي حصاري بست
رفت و چون
گنج
در حصار نشست
گنج
او چون در استواري شد
نام او بانوي حصاري شد
دزد
گنج
از حصار او عاجز
کاهنين قلعه بد چو رويين دز
مهره مهر او به سينه من
مهر
گنج
است بر خزينه من
گوهرش را به مهر خود نگذاشت
مهر گوهر ز
گنج
او برداشت
امشب از مار کن کمر سازي
بامدادان به
گنج
کن بازي
دل ز تيمار آن عروس به رنج
چون گدائي نشسته بر سر
گنج
بر در
گنج
يافت سلطان دست
مهر آنچش درست بود شکست
چون سپه باز جست پنج نديد
چون به گنجينه رفت
گنج
نديد
جز وزيري که خانه بودش و
گنج
حاصل کس نبود جز غم و رنج
شاه را چون به ساز کردن جنگ
گنج
و لشگر نبود شد دلتنگ
صفحه قبل
1
...
77
78
79
80
81
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن