نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان شمس
ز خونبها بنترسد که
گنج
ها دارد
که مرده زنده شود زان و وارهد ز کفن
هله خان من هله مان من
هله
گنج
من هله کان من
آن باغ بود ني نقش ثمر
و آن
گنج
بود ني صورت زر
سخن رنج مگو جز سخن
گنج
مگو
ور از اين بي خبري رنج مبر هيچ مگو
ياران وفا را بين اخوان صفا را بين
در رقص که بازآمد آن
گنج
به ويرانه
کي باشد کاين ترکان از قشلق بازآيند
چون
گنج
بديد آيد زين گوشه ويرانه
چو
گنج
جان به کنج خانه آمد
به گردش مي تنيدم همچو جولاه
طاقت رنج هر کسي داري و مي کشي بسي
طاقت
گنج
نيستت اين چه بود خساستي
گنج
جمال همچو مه جانش بديده گفته خه
بر ره او هزار شه آه شگرف حاصلي
به گل اندوده خورشيدي ميان خاک ناهيدي
درون دلق جمشيدي که
گنج
خاکدانستي
شهنشاه شهنشاهان و قانان چون عطا دادي
به مسکيني شدي او
گنج
و بر مخزن بخنديدي
چرا بستي تو خواب من براي نيکويي کردن
ازيرا
گنج
پنهاني و اندر قصد اظهاري
نشاط عاشقي گنجي است پنهان
چه کردي
گنج
پنهان را چه کردي
چه درويشان که هر يک
گنج
ملکند
که شاهان راست ز ايشان شرمساري
ز يک قطره چه خواهد خورد بحري
ز يک حبه چه دزدد
گنج
و کاني
گرفتم
گنج
قاروني به خوبي
چو موسي با يد بيضا چرايي
برونم جمله رنج و اندرون
گنج
بدين وصف عجب ما را تو ديدي
باري تو هزار
گنج
داري
زين نيم زيان چه مي گريزي
نکته مي گويي در حلقه مستان خراب
خوش بود
گنج
که درتابد در ويراني
بر گرد خويش گشتي کاظهار خود کني
پنهان بماند زير تو
گنج
نهانيي
خواجه سلام عليک
گنج
وفا يافتي
دل به دلم نه که تو گمشده را يافتي
اي رخ چون زر شده
گنج
گهر برزدي
وي تن عريان کنون باز قبا يافتي
ني غلطم سر بيار تا ببري صد هزار
گل ندمد جز ز خار
گنج
به ويرانيي
عاشق او خرد نيست زانک نخسبد
بر سر آن
گنج
غيب هر نره ماري
غم تو دامن جاني کشيد جانب کاني
به سوي
گنج
نهاني چه آفتي چه بلايي
چه سوي
گنج
کشيدش ز جمله خلق بريدش
دگر کسي بنديدش چه آفتي چه بلايي
خمش که رنج براي کريم
گنج
شود
براي مؤمن روضه ست نار در عقبي
هزار
گنج
گداي چنين عجب کاني
هزار سيم نثار لطيف سيمايي
جهان ز نور تو ناچيز شد چه چيزي تو
طلسم دلبريي يا تو
گنج
جاناني
به کوه ها چه سپردي که
گنج
ساز شدند
به بحرها تو بياموختي گهرباري
به حق
گنج
نهاني که در خرابه ماست
مرا ز چشم همه مردمان نهان داري
اگر چه معدن رنجي به صبر
گنج
شوي
اگر چه خانه غيبي تو غيب دان باشي
ميان آب دري و ز آب مي پرسي
ميان
گنج
زري مس قلب مي چيني
باغ و
گنج
خاکي، مشعله افلاکي
از طوافت کيوان يافته بالايي
آن باغ بود بي صورت بر
وآن
گنج
بود بي صورت زر
من خانه خرابم موقوف
گنج
حسنت
تو آب زندگاني من فرش تو چو جويم
ترجيع کنم تا که سر رشته بيابند
مستان همه از بهر چنين
گنج
، خرابند
شاهان همه گنجها بويرانه نهند
ويرانه ما ز
گنج
ويرانه شده است
ويران کردم بدست خود خانه دل
چون دانستم که
گنج
در ويرانيست
اي
گنج
بيا زود به ويرانه خويش
وي زلف پريشان مشو از شانه خويش
من مالک ملک لامکاني شده ام
من عارف
گنج
زرکاني شده ام
در هر ويران دفينه
گنج
دگر است
عشق است دفينه در خراب دل من
از
گنج
قدم شديم ويرانه او
ز افسانه او شديم افسانه او
اي در لب بحر تشنه در خواب شده
و اندر سر
گنج
از گدائي مرده
آن رحمت را کجا فراموش کنم
کز
گنج
فراموش بيادم دادي
ديوان ناصر خسرو
گنجي است خداوند را به يمگان
صدبار فزونتر ز
گنج
دارا
بر
گنج
نشسته است گرد حجت
جان کرده منقا و دل مصفا
درجيست ضميرش نه بل که
گنج
است
بر گوهر گويا و زر بويا
ماندي اکنون خجل، چو آن مفلس
که به شب
گنج
بيند اندر خواب
اين به سر
گنج
برآورده تخت
وان به يکي کنج درون بي نواست
صفحه قبل
1
...
74
75
76
77
78
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن