نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان قاآني
کوبکو تازان که گردد با نگاري همنشين
در بدر يازان که گردد با ظريفي
رايگان
ياقوت تو که قوت عقلست و قوت جان
آيد چو در حديث گهر
رايگان
شود
ديوان مسعود سعد سلمان
شادي و سلامتي و رادي
با تو همه ساله
رايگان
باد
همچو در دو ديده هست فراخ
مر مرا در
رايگان
قلم
در طعن چو نيزه ام که پيوسته
چون نيزه ميان به
رايگان
بندم
چو گوهرم بازگير ز بهر تاج هنر
چو زر بدين و بدان مرا مده
رايگان
اين حق بگو چگونه توانم گزاردن
کاين خدمتم کنند هميدون به
رايگان
چه گفت گنجش ار شکرها نکردندي
سخاوتش را من پاک
رايگان
شدمي
هر جاي مرا به جاي جان باشي تو
اي دوست به جان نه
رايگان
باشي تو
ديوان فيض کاشاني
گر طاعتم سزا نبود
رايگان
ببخش
کالا و ريش صاحب کالا غريب نيست
در طلب خون دل بسي خوردم
نتوان يافت
رايگان
ره حق
شدم تا بر در ميخانه عشق
که مسکينم مرا مي
رايگان
ده
ديوان اشعار منصور حلاج
مال و سر افشان بپاي فقر و جان ايثار کن
کين متاع نازنين نايد بدستت
رايگان
مثنوي معنوي
هر حوايج را که بودش آن زمان
راست کردي مرد شهري
رايگان
اي بداده
رايگان
صد چشم و گوش
بي ز رشوت بخش کرده عقل و هوش
بي شبان دانسته اند آن ظبي را
رايگان
دانسته اند آن سبي را
گفت آري خوش عمل کردي بدان
تا بگويم پند ثالث
رايگان
سوي تو ماهست و سوي خلق ابر
تا نبيند
رايگان
روي تو گبر
چون فرود آيي ببيني
رايگان
يک جهان پر گل رخان و دايگان
تو نمي داني که دايه دايگان
کم دهد بي گريه شير او
رايگان
دست نايد بي درم در راه نان
ليک هست آب دو ديده
رايگان
جان ازو آمد نيامد او ز جان
صدهزاران جان دهم او
رايگان
قدر جان زان مي نداني اي فلان
که بدادت حق به بخشش
رايگان
ديوان شمس
پس جمله صوفيانيم از خانقه رسيده
رقصان و شکرگويان اين لوت
رايگان
را
آمد شرابي
رايگان
زان رحمت اي همسايگان
وان ساقيان چون دايگان شيرين و مشفق بر ولد
يکي ياري نکوکاري ز هر آفت نگهداري
ظريفي ماه رخساري به صد جان
رايگان
باشد
اگر چه شرط نهاديم و امتحان کرديم
ز شرط ها بگذشتيم و
رايگان
کرديم
گر کسي غواص نبود بحر جان بخشنده است
کو همي بخشد گهرها
رايگان
اي عاشقان
گه بکشي گران دهي گه همه
رايگان
دهي
يک نفسي چنين دهي يک نفسي چنان دهي
رايگان
روي نموده ست غلط افتادي
باش تا در طلب و پويه جهان پيمايي
بيدار شو اي دل که جهان مي گذرد
وين مايه عمر
رايگان
ميگذرد
آندل که به صد هزار جان مي ندهم
يک خنده تو به
رايگان
مي ببرد
گفتم که تو بحر کرمي گفت خموش
در است چو سنگ
رايگان
نتوان کرد
آن وعده که کرده اي رها مي نکند
ور ني خود را به
رايگان
کشته امي
ديوان ناصر خسرو
الفنج کن اکنون که مايه داري
از منت نصيحت به
رايگان
است
دل گران دارند شيعت بر سبکساران خلق
رايگان
اين ناکسان را بر کران اند، اي رسول
اين همه مايه است که گفتم تو را
مايه به باد از چه دهي
رايگان
تو بي تميز بر الفغدن ثواب مرا
اگر بداني مزدور
رايگان
شده اي
ديوان وحشي بافقي
ز آنجا که بساط همت اوست
بالله که هر دو
رايگان
است
به مثل آب خضر اگر طلبند
در ديار تو
رايگان
باشد
به سوداي سر بازار جودت
متاع هر دو عالم
رايگان
باد
اي پيش همت تو متاع سراي دهر
بي قدرتر از آنکه توان
رايگان
فروخت
سوگواران
رايگان
دانند و از گردون خزند
قيمت مشک ار نهد بر توده خاکسترش
خلد برين وحشي بافقي
گفت فروشنده که اي غلتبان
چند از اين درد سر
رايگان
فرهاد و شيرين وحشي بافقي
بگفتا شکرم را نرخ جان است
بگفتا گر به سد جان
رايگان
است
هفت اورنگ جامي
بر کس انگشت اعتراض منه
دين خود
رايگان
ز دست مده
تا کي اين ذکر
رايگان
گوييم
کار کرديم مزد آن جوييم
در دلش اين هوس که بي رنجي
يابم امروز
رايگان
گنجي
آن گهر از دست مده
رايگان
خاصه که در مدح فرومايگان
نپنداري که جان را
رايگان
داد
فروغ روي جانان ديد و جان داد
صفحه قبل
1
...
5
6
7
8
9
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن