4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • به دهليز کردند چندان نثار
    که بر چشم گنج درم گشت خوار
  • بسنده نباشي تو با لشکرش
    نه با چاره و گنج و با افسرش
  • نه هرگز گشايد سر گنج خويش
    نه زو باز دارد به تن رنج خويش
  • ز کار آن گزيند که بي رنج تر
    چو خواهد که بردارد از گنج بر
  • در گنج بي رنج بگشاد شاه
    گزين کرد ازان ياره و تاج و گاه
  • صد اشتر همه بار دينار بود
    صد اشتر ز گنج درم بار بود
  • برو ريخت دينار چندان ز گنج
    که شد ماه را راه رفتن به رنج
  • همه گنج با آنک کردش نهان
    نديدند زان پس کس اندر جهان
  • ببخشم شما را همه گنج اوي
    حرامست بر لشکرم رنج اوي
  • که اين نامداري که آمد ز راه
    نجويد همي تاج و گنج و سپاه
  • ز گنج و بزرگي و شايستگي
    ز آهستگي هم ز بايستگي
  • گر از گنج پرسي خود اندازه نيست
    سخنهاي او در جهان تازه نيست
  • مرا زان فزونست فر و مهي
    همان لشکر و گنج شاهنشهي
  • يکي گنج در پيش هر مهتري
    چو آيد ازين مرز با لشکري
  • يکي پادشا بود فريان به نام
    ابا لشکر و گنج و گسترده کام
  • که بر شهر فريان چه آمد ز رنج
    نماند افسر و تخت و لشکر نه گنج
  • من از گنج وز بدره و هرچ هست
    ز اسپان و مردان خسرو پرست
  • سکندر نخواهد شد از گنج سير
    وگر آسمان اندر آرد به زير
  • نه آسيب آيد بدين گنج تو
    نيرزد همه گنجها رنج تو
  • در گنج بگشاد و تاج پدر
    بياورد با ياره و طوق زر
  • ببردند بي مايه چيزي که بود
    که نه گنج بدشان نه کشت و درود
  • چنو بگذرد زين سراي سپنج
    ازو بازماند زر و تاج و گنج
  • ندارم دريغ از شما گنج خويش
    نه هرگز برانديشم از رنج خويش
  • ز تو بازماند همين رنج تو
    به دشمن رسد کوشش و گنج تو
  • درم داد سالار چندي ز گنج
    بياورد با خويشتن گاو پنج