4899 مورد در 0.01 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • در خانه پيلتن باز کرد
    سپه را ز گنج پدر ساز کرد
  • سپردم ترا تخت و ديهيم و گنج
    ازان سپ که بردم بسي گرم و رنج
  • همين بودش از رنج و ز گنج بهر
    بديد از پس نوش و ترياک زهر
  • همه گنج فرزند و دينار سام
    کمرهاي زرين و زرين ستام
  • که رستم فراز آوريد آن به رنج
    ز شاهان و گردنکشان يافت گنج
  • کنون گنج تاراج و دستان اسير
    پسر زار کشته به پيکان تير
  • سپردم بدو تاج و تخت بلند
    همان لشکر و گنج با ارجمند
  • سپه را همه سربسر بار داد
    در گنج بگشاد و دينار داد
  • مهان جهان را که دارند گنج
    نداريم زان نيکويها به رنج
  • ببخشيد بر هرک بودش نياز
    دگر هفته گنج درم کرد باز
  • جواني و گنج آمد و راي زن
    پدر مرده و شاه بي راي زن
  • به سي و دو سال آنک کردم به رنج
    سپردم بدو پادشاهي و گنج
  • نبايد که پيچد کس از رنج ما
    ز بيشي و آگندن گنج ما
  • جز از ما هرانکس که دارند گنج
    نخواهم کس شاددل ما به رنج
  • کسي را که درويش بد داد داد
    به خواهندگان گنج و بنياد داد
  • گر آيين ايران جز اينست راه
    ببر جام زرين سوي گنج شاه
  • همي برگرايد سپاه ترا
    همان گنج و تخت و کلاه ترا
  • چو در جنگ تن را به رنج آوريد
    ازان رنج شاهي و گنج آوريد
  • نه کشور نه لشکر نه تخت و کلاه
    نه شاهي نه فرزند و گنج و سپاه
  • چو گنج نياکان برترمنش
    که آمد به دست تو بي سرزنش
  • همه به اصفهانند بي درد و رنج
    ازيشان مبادا که خواهيم گنج
  • نه پيوند و فرزند و تخت و کلاه
    نه ديهيم شاهي نه گنج و سپاه
  • که چندان بزرگي و شاهي و گنج
    نبد در زمانه کس از من به رنج
  • بيابند چيزي که خواهد ز گنج
    ازان پس نبيند کسي درد و رنج
  • هم از گنج دينار چو سي هزار
    به بدره درون کن ز بهر نثار