4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

شاهنامه فردوسي

  • درفشان و پيلان آراسته
    بسي لشکر و گنج و بس خواسته
  • همه از در پادشاهي و گاه
    همه از در گنج و گاه و کلاه
  • در گنج بگشاد و روزي بداد
    بزد ناي رويين بنه بر نهاد
  • گشاد آن در گنج پر کرده جم
    سپه را بداد او دو ساله درم
  • درفشان بدو داد و گنج و سپاه
    هنوزت نبد گفت هنگام گاه
  • همي يافت از مهتران ارج و گنج
    ز خوي بد خويش بودي به رنج
  • چو آيي سپارم ترا تاج و گنج
    ز چيزي که من گرد کردم به رنج
  • بفرمود تا هرچ بد خواسته
    ز گنج و ز اسپان آراسته
  • بکشت از دليران صد و شصت و پنج
    همه نامداران با تاج و گنج
  • سپارم ترا تاج شاهنشهي
    همان گنج بي رنج و تخت مهي
  • بر ايشان ببخشيد گنج درم
    نکرد ايچ کس را به بخشش دژم
  • اگر گنج پيش آيد از خاک خشک
    وگر آب دريا و گر در و مشک
  • بدان کس که گردن نهد گنج خويش
    ببخشد نينديشد از رنج خويش
  • ازان دژ يکايک توانگر شويد
    همه پاک با گنج و افسر شويد
  • اگر هيچ شايسته بيند به گنج
    بيارد همانا ندارد به رنج
  • در گنج دينار او مهر کرد
    به ايوان نبودش کسي هم نبرد
  • همه گنج ارجاسپ در باز کرد
    به کپان درم سختن آغاز کرد
  • هزار اشتر از گنج دينار شاه
    چو سيصد ز ديبا و تخت و کلاه
  • سه پور جوان را سپهدار گفت
    پراگنده باشيد با گنج جفت
  • همه پادشاهي و لشکر تراست
    همان گنج با تخت و افسر تراست
  • مگر گنج و فرمان و راي و سپاه
    تو داري برين بر فزوني مخواه
  • زن و کودکانش بدين بارگاه
    بياوردم آن گنج و تخت و کلاه
  • همه نيکويها بکردي به گنج
    مرا مايه خون آمد و درد و رنج
  • مرا از بزرگان برين شرم خاست
    که گويند گنج و سپاهت کجاست
  • ازان پس نپيچد سر از ما کسي
    اگر کام اگر گنج يابد بسي