نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
جوهر الذات عطار
شدي غائب ولي در جان و جسمي
توئي
گنج
و درونم در طلسمي
دراين ديوار گنجي زير او بين
چه مي گويم نظر در
گنج
کن بين
نه آن تست
گنج
آخر چگوئي
ز بهر او تو اندر جستجوئي
يکي گنجي درون جان تو داري
نمود
گنج
را پنهان تو داري
يکي گنجي است مخفي زان يارست
ترا با
گنج
او اينجا چکار است
تو گر اين
گنج
ميخواهي که بيني
چرا در بند خود دائم چنيني
تو گر اين
گنج
مي خواهي که يابي
چنين اينجا يگه آسان نيابي
ولي زين
گنج
دائم در حجيبي
که از مار طبيعت در نهيبي
اگر خواهي که
گنج
آسان دهد دست
ترا بايد طلسم اينجاي بشکست
همه مردان در اينجا
گنج
ديدند
وي کلي بلا ورنج ديدند
طلسم و
گنج
پيوستست با هم
ولي پيدا شد اينجا گاه ب آدم
از آندم
گنج
حق آمد پديدار
که آدم بود اينجا ديد ديدار
از آدم
گنج
کل پيدا نمود است
از او اين فتنه و غوغا نموداست
از آدم
گنج
اينجا گه شده فاش
ولي اينجا نمي يابند نقاش
طلسم آدم شکست و
گنج
دريافت
ولي او خويشتن زير و زبر يافت
طلسم آدم شکست و راز پيداست
کنون آن
گنج
بر واصل هويداست
طلسم آدم شکست و بود آدم
حقيقت گشت
گنج
او در اين دم
ز
گنج
ذات بد آدم حقيقت
سپرده راه کل اندر طريقت
ز
گنج
ذات بود آدم نهاني
وزو پيدا شد اينجا هر معاني
ز
گنج
ذات او سر نهان داشت
درون خود زمين و آسمان داشت
ز
گنج
ذات اعياني در آفاق
بمعني اوفتادي در جهان طاق
ز
گنج
ذات اينجا بهره برگير
گهرها را از اينجا ناخبر گير
بوقتي
گنج
يابي رايگاني
که هم شيطان و تو هم مار داني
بوقتي
گنج
يابي در صفا تو
که باشي در عيان مصطفي تو
از او
گنج
حقيقت شد پديدار
کسي کز شرع او باشد خبردار
نمايد
گنج
او اندر دل و جان
که او آمد يقين اعيان دو جهان
حقيقت
گنج
بنمود و فنا شد
ز راز خويشتن کلي خدا شد
حقيقت
گنج
بنمود او بعالم
که او را بود کل اعيان آدم
منت ايندم دهم
گنج
نهاني
که امشب در برم صاحب قراني
بجز حق هر چه بيني بت بود آن
چو بت بشکست يابي
گنج
اعيان
ترا گنجي است اندر جان نهاني
چرا خود
گنج
خود اينجا نداني
نه زين زندان بلا مي بيني و رنج
در آنجا باز بيني گوهر و
گنج
کسي کو برد رنجي برد گنجي
نيابي
گنج
تو نابرده رنجي
تمامت اهل ما چو رنج ديدند
حقيقت اندر آخر
گنج
ديدند
بياب آن
گنج
راز عاشقانست
ز بهرش اينهمه شور و فغانست
حقيقت
گنج
از آن شاه باشد
کسي کز ديد شاه آگاه باشد
حقيقت
گنج
شب زان تو آمد
يقين هم درد و درمان تو آمد
ترا گنجست چندين رنج بردي
بده جان شادمان و
گنج
بردي
حقيت جان بده بستان تو اين
گنج
گذر کن بيشکي از چار و ز پنچ
حقيقت جان چو دادي
گنج
يابي
پس آنگه بي غم و بيرنج يابي
غم و رنج تو جمله از طلسم است
وگرنه
گنج
اينجا گاه اسمست
الا اي
گنج
ذات کل نديده
در اينجا جز که رنج و ذل نديده
غمت جمله ز بهر
گنج
افتاد
از آنت جسم و جان در رنج افتاد
گذر کن زو و
گنج
لامکاني
بياب اينجاي خود را رايگاني
گذر کن زود از اين شش جهاتش
که اعيانست اينجا
گنج
ذاتش
ز
گنج
ذات بر خوردار خود باش
بس آنگه فارغت از نيک و بد باش
ز
گنج
ذات اعيان ياب و توحيد
بگو تا چند گردي گرد تقليد
ز
گنج
ذات خود ديدي يقين باز
عيان شد اندر اينجا اولين باز
مفيد آمد ز آنجا هر چه يابند
هم اندر اين طلسمش
گنج
يابند
بلا و رنج ديد و
گنج
حاصل
در اينجا کرد بيشک گشت واصل
صفحه قبل
1
...
61
62
63
64
65
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن