نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
الهي نامه عطار
ترا تا هست اين يک روي آن نيست
که اندوه الهي
رايگان
نيست
شهش گفتا که سلطان هيچ نشتافت
چنين دري که گفتي
رايگان
يافت
هيلاج نامه عطار
چو مرده زنده باشي در جهان تو
حقيقت ياد گير اين
رايگان
تو
اشتر نامه عطار
اي بداده جوهر در
رايگان
جوهر تو بي نشان و بانشان
جان بده از عشق جوهر اين زمان
تا ترا جوهر بود آن
رايگان
مختار نامه عطار
هجر تو به
رايگان
گرانم بخريد
تا آتش سوداي تو بفروخت مرا
خواهي که ز خود به
رايگان
باز رهي
فاني شوي و به يک زمان باز رهي
مصيبت نامه عطار
رايگان
در خانه رحمن شدن
کي توان نتوان شدن نتوان شدن
پس اياز پاک دل را آن زمان
در مکاس جمله بستد
رايگان
در همه دنيا ندارم هيچ چيز
رايگان
مشنو سماع من تو نيز
لسان الغيب عطار
در چنين منصب برفتي از جهان
جان زبهر او بدادي
رايگان
دادمت شاهي اين هر دو جهان
ملکت حق يافتي بس
رايگان
جوهر الذات عطار
دراين دريا که اينجا بود جان است
در و جوهر در اينجا
رايگان
است
از ايشان يافتم هر دو جهان من
بديدم کام از ايشان
رايگان
من
چو نسخم کردي اندر اين ميان کم
بفضل خود ببخشم
رايگان
هم
مرا از
رايگان
کردي تو پيدا
شدم در کوي تو مسکين و رسوا
خراباتي شو و رطل گران کش
دمادم جام وحدت
رايگان
کش
جمال يار عين جاودانست
که اين از پيش آدم
رايگان
است
از آن تست او در عين تحقيق
بهشت
رايگان
داديم و توفيق
به معني بگذر از کون و مکان تو
ببين اعيان جانان
رايگان
تو
بعزت باش در هر دو جهان تو
چو مردان جان بر افشان
رايگان
تو
نهان شو همچو مردان جهان تو
ببر گوئي از اينجا
رايگان
تو
بدي کردم ببخشم
رايگان
تو
که هستي مر خداي غيب دان تو
بکن جانم قبول اي جان جان تو
بکش عطار اي جان
رايگان
تو
کنون چون حاصلست اينجا بدان تو
ز ديد ديد من اين
رايگان
تو
تو رسم عاشقان درياب و جان ده
هزاران جان بيکدم
رايگان
ده
حقيقت آن جهان به زين جهانست
که اينجا عاريت آن
رايگان
است
بلاي قرب کش وين
رايگان
ياب
در اينمعني نمود جان جان ياب
شد و جان داد آنجا
رايگان
او
حقيقت در بر کون و مکان او
از آن دم ميدمي اندر جهان تو
که آن دم يافتي خود
رايگان
تو
بده انصاف ايجان و جهان را
که وصلش يافستي
رايگان
را
چو ليلي را به بيني شادمان باش
دمي با او حقيقت
رايگان
باش
حقيقت جسم و جان در باختي تو
وصال عشق اينجا
رايگان
است
نه بگذاري کسي را
رايگان
تو
درون خلوت خود هيچکس را
ترا در خلوت اي گل
رايگان
ديد
نبيند روي تو جز سر بريده
وصال يار داري در عيان تو
بديدي کام اينجا
رايگان
تو
ديوان عراقي
گويمت: بوسي به جاني، گوييم:
بر لبم لب
رايگان
نتوان نهاد
نيم جاني دارم از تو يادگار
بر لبت لب
رايگان
نتوان نهاد
بر سر بازار وصلش جان ندارد قيمتي
تا نظر در روي خوبش
رايگان
خواهيم کرد
بر درگهت آمدم به کاري
کان بر تو به
رايگان
برآيد
چو
رايگان
است آب حيات در جويت
چرا بود دل مسکين چو ريگ در جيحون؟
من جگر تفتيده بر خاک درت
آب حيوان
رايگان
در جوي تو
حيف نبود ما چنين تشنه جگر؟
و آب حيوان
رايگان
در جوي تو
از سر خشم گفت چشم تو: دور
نه کسي بوسه
رايگان
دارد
ما تشنه و آب زندگاني
در جوي تو
رايگان
، تو داني
روي جانان به چشم جان ديدن
خوش بود، خاصه
رايگان
ديدن
ديوان فرخي سيستاني
درخانه هاي ما ز عطاهاي کف او
زر عزيز خوارتر از خاک
رايگان
گفتم ز بهر بوسه جهاني دگر مخواه
گفتابهشت را نتوان يافت
رايگان
ديوان قاآني
ليک چون هموار در مدح تو مي راند سخن
روزگارش هر دو عالم
رايگان
مي آورد
بهاي خاک رهت گر دهند هر دو جهان
به خاکپاي تو کس باز
رايگان
بينم
صفحه قبل
1
...
4
5
6
7
8
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن