نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان صائب
ز دست راست ندانستمي اگر چپ را
چه
گنج
ها به يمين و يسار داشتمي
چون رشته دست پيش گهر مي کني دراز
از
گنج
خويش در ته ديوار غافلي
از پيچ و تاب کشف شود خرده هاي راز
دارد ز
گنج
زيرزمين مار آگهي
گنج
اميد فرش خانه توست
دل و جان خراب اگر داري
تا نکني از غذا به خاک قناعت
ره به سر
گنج
همچو مار نيابي
گل سر سبد روزگار، خوش خويي است
کليد
گنج
سعادت گشاده ابرويي است
لعل از کان بدخشان، گوهر از عمان طلب
گنج
از ويران، حضور دل ز درويشان طلب
گنج
در ويرانه من مار ارقم مي شود
زعفران در سينه من ريشه غم مي شود
سر داد به صحرا دل ديوانه ما را
آن
گنج
که در گوشه ويرانه ما بود
انبيا چندين چه مي کوشند در تعمير تو؟
گنج
رحمت نيست گر در زير ديوارت دفين
اين
گنج
بي دريغ که بر خاک ريخته است؟
اين همت بلند که را بوده دستيار؟
نهان شد جغد چون
گنج
از نظرها
شد از عدلش ز بس آباد ويران
عزيز شد به نظرها چو
گنج
، ويراني
به دور معدلتش بس که ملک شد معمور
ديوان عبيد زاکاني
همچون عبيد خانه هستي خراب کن
زيرا که جاي
گنج
بجز در خراب نيست
نه دارم چشم بر گنجور و دستور
نه بر
گنج
فراوان ميبرم رشگ
در
گنج
رحمت به ما برگشا
وزان داد هر بينوائي بده
پيش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت
گنج
سعادت براي تو
خجسته کلک او در
گنج
پاشي
مبارک دست او در زر فشاني
پيش از وجود انجم و ارکان نهاده بود
گنجور بخت
گنج
سعادت براي تو
عشاقنامه عبيد زاکاني
چو
گنج
از ديده مردم نهاني
بدان رونق بدان آئين که داني
در اين ويرانه گر صد
گنج
داري
وزين کاشانه گر صد رنج داري
ديوان عطار
کز هر رنجي گشاده گردد
صد
گنج
طلسم مشکل از ما
بر کنار
گنج
ماندي خاک بيز
در ميان بحر ماندي خشک لب
تا درين زندان فاني زندگاني باشدت
کنج عزلت گير تا
گنج
معاني باشدت
چون درآيي از درم بهر نثار
عالمي پر
گنج
زر بايست نيست
گنج
عشقت در جهان جد و جهد
هم مؤخر هم مقدم در نيافت
صد
گنج
ميان جان کسي يافت
کين باديه از ميان جان رفت
شگرفي بايد از
گنج
دو عالم
که جان يک لحظه بي جانان ندارد
جانان چو
گنج
زير طلسم جهان نهاد
گنجي که هيچ کس به سر آن نمي رسد
گنج
هاي مخفي اند اين طايفه
لاجرم در گلخن و ويرانه اند
اگر صد
گنج
دارد در دل و جان
ز راه چشم گريان برفشاند
چون به تاريکي در است آب حيات
گنج
وحدت در بن چاهت دهند
گر دلم مي دهد غمش را جاي
گنج
را جايگه خراب دهد
طلسم نور و ظلمت بي قياس است
وليکن
گنج
بايد در ميان ديد
کسي کان
گنج
مي بيند طلسمش
فنا شد تا دو عالم دلستان ديد
سر
گنج
او به خامي کس نيافت
سوز عشق و درد دين مي بايدش
گنج
عشقش گر نديدي کور شو
زانکه کوري راه بين مي بايدش
گنج
ها بخشيد و از تو وام خواست
تا شوي گستاخ اين مي بايدش
من خاک توام تو
گنج
حسني
بنماي رخ از دل خرابم
گنج
دزديده ز جايي پي برم
گر به کوي دلربايي پي برم
در خرابي همچو عطار از کمال
گنج
راحت بي الم برداشتيم
گنج
پنهاني تو اي جان و جهان
جان شعاع تو جهان آثار تو
ذره اي ناديده
گنج
روي تو
ره بزد بر ما طلسم موي تو
در کنج اعتکاف دلي بردبار کو
بر
گنج
عشق جان کسي کامگار کو
جان غرقه سوداي دل تن نيز ناپرواي دل
عطار از درياي دل صد
گنج
پيدا ريخته
من چون طلسم و افسون بيرون
گنج
مانده
تو در ميان جانم گنجي نهان نهاده
ز همدستي جمعي تنگ چشمان
چو
گنج
اندر زمين پنهان بمانده
مرغ دل را بر اميد
گنج
وصل
اندرين رنج آشيان افکنده اي
روي چون مه زآستين
گنج
وصل
خون ما بر آستان افکنده اي
يک دم اگر بوي زلف او به تو آيد
گنج
حقيقت کم از هزار نيابي
صفحه قبل
1
...
55
56
57
58
59
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن