4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان صائب

  • زمال خويش به احسان تمتعي بردار
    مشو ز گنج به نامي چو اژدها قانع
  • نر هانديم ازين جسم گرانجان دل را
    ماند اين گنج نهان درته ديوار دريغ
  • به فکر دل نفتادي به هيچ باب دريغ
    به گنج راه نبردي درين خراب دريغ
  • نيست در صومعه عقل بجز فکر معاش
    گنج برروي هم افتاده به ويرانه عشق
  • من به معموره عقلم به پشيزي محتاج
    گنج برروي هم افتاده به ويرانه عشق
  • ترا که دست تصرف به زير سنگ بود
    چه سود ازين که بود گنج بيکران درخاک
  • توان شد از خرابي مخزن گنج
    تو در تعمير ايواني چه حاصل
  • گر تشنه اسراري پيش آر شراب اول
    گر گنج خواهي مي گرد خراب اول
  • با خرابيهاي ظاهر باطني دارم چو گنج
    جغد باشد نيل چشم زخم در ويرانه ام
  • خانه پردازي مراپيوسته در دل ساکن است
    سيل مار گنج گرديده است درويرانه ام
  • رفته چون مور از قناعت پاي سعي من به گنج
    در تلاش مسند دست سليمان نيستم
  • بر در هرکس نمي ساييم رخ چون آفتاب
    گنج سان در گوشه ويرانه پا افشرده ايم
  • گنج پر گوهر من اشک ندامت کافي است
    بر سر گنجي اگر حلقه چو ماري نزدم
  • چشم باطن بگشا، رم مخور از ظاهر ما
    گنج عشقيم که در کسوت مار آمده ايم
  • پاي ما بر سر گنج و ز پريشان نظري
    چشم بر کاسه دريوزه سايل داريم
  • چون صدف لب چه گشاييم به نيسان صائب
    ما که گنج گهر از آبله دل داريم
  • تمامي دل عاشق به درد و داغ بود
    اگر به گنج شود خانه خراب تمام
  • اميد گنج گهر آب در گلم دارد
    ز ترکتاز محبت اگر خراب شدم
  • به گنج راه نبردم درين خراب آباد
    اگر چه همچو زبان در دهان مار شدم
  • خراب حالي من دورباش چشم بدست
    وگرنه گنج چو ويرانه در بغل دارم
  • چون ابر هر کجا قدم ما رسيده است
    گنج گهر ز آبله در خاک کرده ايم
  • گنج از گهر به تربت ما شمعها فروخت
    ما همچو جغد اگر چه به ويرانه سوختيم
  • آتش به دل از گرمي اين مرحله دارم
    پا بر سر گنج گهر از آبله دارم
  • محرم گنج الهي نيست هر ناشسته روي
    از توانگر فقر را شرط است پنهان ساختن
  • بهتر از گنج گهر بي خواست بخشيدن بود
    پاس آب روي سايل از کريمان داشتن
  • اين جواب آن غزل صائب که راقم گفته است
    گنج پابرجاست پاي خود به دامان داشتن
  • پرده گنج است ويراني، که تا محشر مباد
    سايه افتادگي کم از سر ديوار من!
  • مي دهد حيرت سرشار من از حسن تو ياد
    رتبه گنج عيان است ز ويراني من
  • ز مال طول امل حرص را نگردد کم
    ز اژدها نبرد گنج پيچ و خم بيرون
  • غم حريص ز دينار مي شود افزون
    ز گنج پيچ و خم مار مي شود افزون
  • پاس شکوه فقر و قناعت نگاه دار
    در پيش گنج، دست به زر مي کني مکن
  • جمعيتي که از دل ويران به من رسيد
    سهل است گنج اگر طلبند از خراب من
  • نقصان نمي کند کسي از دستگيريم
    پايش فرو به گنج رود پايمرد من
  • تا سر کشيده ام به گريبان بي خودي
    چون پاي خم به گنج فرورفته پاي من
  • گنج گهر به غارت سيلاب داده اي است
    از هر دلي که رفت غم دلستان برون
  • گنج چراغ دل ويرانه شد
    راه مگردان ز دل تنگ من
  • گنج را بي زبان ممکن نيست صائب يافتن
    بي تأمل در دهان اژدها و مار شو
  • جنون گنجي است گوهرخيز، زنجير اژدهاي او
    تهيدستي نبيند هر که شد در گنج پاي او
  • نثار توست همه گنج هاي روي زمين
    مشو مقيد سيم و زر نثار و برو
  • چون تهيدستي که يابد بر کليد گنج دست
    ديده حيران در آن بند نقاب آويخته
  • گشتم از اشک ندامت مخزن گنج گهر
    خانه من چون صدف معمور ازين باران شده
  • مجو در سايه بال هما امنيت خاطر
    که اين گنج گهر در سايه ديوار افتاده
  • خراب کرده دلي را ز خويش کن معمور
    چو گنج تن به هم آغوشي خراب مده
  • گنج قدسي، در خراب آباد دنيا مانده اي
    آب دريايي، ولي در جويبار عالمي
  • پاي من بر سر گنج است ز جمعيت دل
    نيست در دستم اگر چون دگران دنيايي
  • اگر نه کام جهان در کنار ناکامي است
    کليد گنج نه در کام اژدها بودي
  • اگر به پاي طلب روزي آمدي در دست
    کليد گنج سعادت هزار پا بودي!
  • اگر چه هست به ظاهر خراب درويشي
    ز وصل گنج بود کامياب درويشي
  • قدم برون مگذار از سراي درويشي
    که مار گنج بود بورياي درويشي
  • کف سوئال نمودار نعل وارون است
    وگرنه بر سر گنج است پاي درويشي