1658 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان فيض کاشاني

  • درين گلشن من بيدل ببوي يار ميگردم
    پي گنجي درين ويرانه همچون مار ميگردم
  • ديوان اشعار منصور حلاج

  • چو اندر خلوت خاصش بدين هستي نمي گنجي
    ز دربانش چه ميپرسي چو حلقه پيش دربانش
  • اي آنکه در ديار دلم خانه کرده اي
    گنجي از آنمقام بويرانه کرده اي
  • مثنوي معنوي

  • پرس پرسان مي کشيدش تا بصدر
    گفت گنجي يافتم آخر بصبر
  • در زمين بوديم و غافل از زمين
    غافل از گنجي که در وي بد دفين
  • کان فلاني يافت گنجي ناگهان
    من همان خواهم مه کار و مه دکان
  • خواجه فردا و حالي پيش او
    او نمي بيند ز گنجي جز تسو
  • چونک گنجي هست در عالم مرنج
    هيچ ويران را مدان خالي ز گنج
  • قصد گنجي کن که اين سود و زيان
    در تبع آيد تو آن را فرع دان
  • مال او يابد که کسبي مي کند
    نادري باشد که بر گنجي زند
  • هر کسي شد بر خيالي ريش گاو
    گشته در سوداي گنجي کنج کاو
  • هر که رنجي ديد گنجي شد پديد
    هر که جدي کرد در جدي رسيد
  • اندر آن رقعه نبشته بود اين
    که برون شهر گنجي دان دفين
  • تا چه ديدي خواب دوش اي بوالعلا
    که نمي گنجي تو در شهر و فلا
  • در فلان موضع يکي گنجي است زفت
    در پي آن بايدت تا مصر رفت
  • در فلان کوي و فلان موضع دفين
    هست گنجي سخت نادر بس گزين
  • ديده ام خود بارها اين خواب من
    که به بغدادست گنجي در وطن
  • ديوان شمس

  • چو در آن حلقه بگنجي زبر معدن و گنجي
    هوس کسب بيفتد ز دل مکسبه کوشت
  • چو گنج از خاک بيرون اوفتادم
    که گنجي بودم و قارون نبودم
  • بر سر گنجي چو ماري خفته اي
    من چو مار خسته پيچانت کنم
  • چون تن عاشق درآيد همچو گنجي در زمين
    صد دريچه برگشايد آسمان عاشقان
  • تا نگردي پاک دل چون جبرئيل
    گر چه گنجي درنگنجي در جهان
  • بر سر گنجي چو ماري خفته اي اي پاسبان
    همچو مار خسته پيچانت کنم نيکو شنو
  • ببيند سنگ سر خود درون لعل و پيروزه
    که گنجي دارم اندر دل کند آهنگ بالايي
  • يکي گنجي پديد آمد در آن دکان زرکوبي
    زهي صورت زهي معني زهي خوبي زهي خوبي