4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان پروين اعتصامي

  • گنج هستي بستانند ز ما، پروين
    ما نبوديم، قضا بود نگهبانش
  • بشوق گنج يکي تيشه بر زمين نزديم
    همي بخيره به ويرانه ساختيم مقام
  • گنج حقيقت بجوي و پيله وري کن
    اهل هنر باش و پوش جامه خلقان
  • تو خود ار با نگهي پاک بخود بيني
    يابي آن گنج که جوئيش درين ويران
  • چند اي نور، قريني تو بدين ظلمت
    چند اي گنج بخاک سيهي مدفون
  • گنج امکاني و دل گنجور تست
    در تن ويرانه زان مدفون شدي
  • قناعت کن اگر در آرزوي گنج قاروني
    گداي خويش باش ار طالب ملک سليماني
  • همچو پاکان، گنج در کنج قناعت يافتن
    مور قانع بودن و ملک سليمان داشتن
  • بي حضور کيميا، از هر مسي زر ساختن
    بي وجود گوهر و زر، گنج قارون داشتن
  • اي خوش اندر گنج دل زر معاني داشتن
    نيست گشتن، ليک عمر جاوداني داشتن
  • من اينجا چون نگهبانم و تو چون گنج
    ترا آسودگي بايد، مرا رنج
  • همتراز وي گنج عرفان نيست
    هر چه در کان دهر، سيم و زر است
  • ز محتاجان خبر گير، ايکه داري
    چراغ دولت و گنج غنا را
  • بگفت اي دوست، ما را حاصل از گنج
    نخواهد بود غير از محنت و رنج
  • چو شد هر گنج را ماري نگهدار
    نه اين گنجينه ميخواهم، نه آن مار
  • صد خريدار و هزاران گنج زر
    نيست چون يک ديده صاحب نظر
  • عقل و راي و عزم و همت، گنج تست
    بهترين گنجور، سعي و رنج تست
  • مرا اميد راحتهاست زين رنج
    من اين پاي ملخ ندهم بصد گنج
  • عسس کي شود، دزد تيره روان
    تو خود باش اين گنج را پاسبان
  • زين همه گنج و زر و ملک جهان
    آنچه که ما راست، همين بورياست
  • ز دستبرد حوادث، وجود ايمن نيست
    نشسته ايم و بر اين گنج، پاسبان شده ايم
  • نميسوختم گر، ز گرما و رنج
    نميدادم، اي دوست، از دست گنج
  • از پاسبان خويشتنت، عار بهر چيست
    نشنيده اي حکايت گنج و حديث مار
  • چند ميگوئي ز جاه و مال و گنج
    تو نداري هيچ، نه در شش نه پنج
  • من گهر روشن گنج دلم
    فارغم از زحمت قفل و کليد