4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • نظري او به حال ما فرمود
    گنج اسما به ما عطا فرمود
  • در گنجينه قدم بگشود
    نقد آن گنج را به ما پيمود
  • صفت و ذات بين و اسم نگر
    گنج و گنجينه و طلسم نگر
  • علم توحيد را بيان کرديم
    گنج ايمان به تو عيان کرديم
  • سخن اينجا دگر نمي گنجد
    گنج و ناگنج در نمي گنجد
  • نقد گنج کنت کنزا را طلب
    هر چه مي خواهي بيا از ما طلب
  • گنج اسما در همه عالم نگر
    اسم جامع بايدت آدم نگر
  • کنت کنزا گنج اسماي وي است
    کنج دل مي جو که آن جاي وي است
  • هر کجا کنجي است گنجي در وي است
    کنج دل بي گنج عشق وي کي است
  • گنج و گنجينه و طلسم نگر
    صفت و ذات بين و اسم نگر
  • گنج اسم اعظم از ذات و صفات
    آشکارا گشته است در کاينات
  • اسم اعظم گنج و نعمت چون طلسم
    نعمت الله را بجو درياب اسم
  • خازن و گنج و خزانه او بود
    در دو عالم خود يگانه او بود
  • متخلق به خلق حق مي باش
    گنج اخلاق بر همه مي پاش
  • نقد گنج کنت کنزا را طلب
    جوهر در يتيم از ما طلب
  • گنج اسما بر سر عالم فشاند
    هر يکي بر مسند وحدت نشاند
  • به مکر و حيله و دستان و افسون
    گرفتم جمع کردي گنج قارون
  • ز دنيا گر بدست آري دو صد گنج
    نخواهي بردن از دنيا بجز رنج
  • هر آن کو در صفات حق فنا نيست
    دل او محرم گنج بقا نيست
  • مرا از غيب اين پيغام کردند
    که گنج العارفينش نام کردند
  • ز گنج معرفت آن کو خبر يافت
    دو عالم را حقير و مختصر يافت
  • ترا اين گنج اگر گردد ميسر
    بزن سکه تو در ملک سکندر
  • تو هم بردار گنج اي مرد آگاه
    به عشق پير معني نعمت الله
  • گنج اسما به ما عطا فرمود
    منتي يافتم که چتوان گفت
  • طلسم و گنج بر هم مي توان زد
    چنان اسرار پيدا مي توان کرد
  • صورت و معني همه درياب
    گنج و گنجينه و طلسم نگر
  • گنجي است حديث کنت کنزا
    آن گنج در اين خراب درياب
  • اي طالب گنج کنت کنزا
    در کنج دلت بجو که بي شک
  • خوش بود گنج عشق بي رنجش
    خاصه در کنج دل دفين ديدن
  • او بر دل ما همه دري بگشاده است
    در گوشه دل گنج خوشي بنهاده است
  • گنجينه گنج پادشاهي دل تست
    وان مظهر الطاف الهي دل تست
  • او گنج بقاست گر چه در کنج فناست
    پيداست به ما وز دو جهان پنهان است
  • بي رنج فنا گنج بقا نتوان يافت
    در حضرت ما به سرسري نتوان رفت
  • کردند طلسمي به جمال و به کمال
    آنگه به در گنج خود آويخته اند
  • گر علم به تعليم الهي يابند
    گنجينه و گنج پادشاهي يابند
  • در کنج فنا گنج بقا مي جويش
    جاويد بقايي ز فنا مي جويش
  • از دردي درد ما دوا يافته ايم
    در کنج فنا گنج بقا يافته ايم
  • در کنج فنا گنج بقا يافته ايم
    در ملک عدم وجود را يافته ايم
  • عالم همه داريم وليکن چه کنيم
    چون گنج معارف الهي داريم
  • اي بر لب بحر تشنه در خواب شده
    اي بر سر گنج وز گدايي مرده
  • اسرار سعادت نه به عادت زده اي
    وز گنج همه روزه زيادت زده اي
  • حق تعالي دري به ما بگشود
    نقد آن گنج را به ما بنمود
  • ج: گنج و گنجينه عالمش خوانند
    حافظ هر دو آدمش خوانند
  • گزيده غزليات شهريار

  • شبها به کنج خلوتم آواز مي دهند
    کاي خفته گنج خلوتيان باز مي دهند
  • خواستم چنگ به دامان زنمش بار دگر
    نا گه آن گنج روان راهگذار آمده بود
  • کليد گنج غزلهاي شهريار توئي
    بيا که پادشه ملک دل گدا کردي
  • ديوان شيخ بهايي

  • نيابي از آن جز غم و درد و رنج
    بجز مار نايد به دستت ز گنج
  • نان و حلوا شيخ بهايي

  • گنج خواهي؟ کنج عزلت کن مقام
    واستتر واستخف، عن کل الانام
  • عزلت آمد گنج مقصود اي حزين!
    ليک، گر با زهد و علم آيد قرين
  • گنج علم «ما ظهر مع ما بطن »
    گفت: از ايمان بود حب الوطن