4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان بيدل دهلوي

  • دل جمع مهريست بر گنج اقبال
    اگر کيسه پر زر نباشد نباشد
  • شد هستي بي پرده حجاب عدم ما
    در گنج عيان صورت ويروانه نهفتند
  • منکر قدرت مشو که جغد ندارد
    جز بسر گنج پا زطينت منحوس
  • عشق را با خانه پردازان آبادي چکار
    کرده اند اين گنج از دلهاي ويران مسکنش
  • بهزار گنج گهر کسي نخرد برات مسلمي
    بحقيقت گل اين چمن نرسيده خواجه زر بکف
  • اسرار سخن جز بخموشي نتوان يافت
    مفتاح در گنج معانيست تأمل
  • فيض ايثار اگر عرض تمتع ندهد
    مار از گنج چه اندوده و ماهي زدرم
  • معنيم يکسر گهر سرمايه گنج غناست
    نيست زان جنسي که گوئي از کسان دزديده ام
  • (بيدل) از وهم جنون سامان مپرس
    گنج ناپيدا و ما ويرانه ايم
  • حرص واماند از تردد راحت استقبال کرد
    پاي خر در گل فرو شد گنج پنهان يافتم
  • هرزه خرج نقد فرصت بود دل از گفتگو
    تا نفس دزديده ام گنج روان دزديده ام
  • دندان طمع تيز مکن بر هوس گنج
    از موج چه حرفست لب بحر گزيدن
  • اي الفت آبادي موهوم حجابت
    آن گنج نهان نيست تو ويرانه طلب کن
  • چه امکانست سيل مرگ گرد حرص بنشاند
    نرفت آخر بزير خاک هم گنج از کف قارون
  • ندامت ميکشد عشق از دل فسرده ام (بيدل)
    ندارد گنج در ويرانه جز خاکي بسر کردن
  • بسر خاکي فشان و گنج استغنا تماشا کن
    زمجنون چند خواهي عشرت ويرانه پرسيدن
  • شکست رنگ هم شوخي نکرد از ضعف احوالم
    درين ويرانه ماند آخر نشان گنج زر پنهان
  • چو قارون ته خاک اگر رفته باشي
    بآرايش گنج و زر رفته باشي
  • بر گنج همان صورت ويرانه نقابست
    پوشد مگرت بندگي آثار خدائي
  • به تيغ آبرو گنج زر و گوهر نمي ارزد
    اگر انصاف باشد طبع سايل نيست بيجودي
  • تغافل مهر گنج کاف و نون بود
    تبسم کردي و گوهر شکستي
  • ديوان پروين اعتصامي

  • در کيسه خود بين که تا چه داري
    گيرم که فلان گنج از فلانست
  • از منقبت و علم، نيم ارزن
    ارزنده تر از گنج شايگانست
  • در قيمت جان از تو کار خواهند
    اين گنج مپندار رايگانست
  • تن بدريوزه خوي کرد و نديد
    که چو جان گنج شايگاني داشت