4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

ديوان شاه نعمت الله ولي

  • گنج اسما بر سر عالم فشاند
    از کرم او جمله اشيا نواخت
  • گرهواي کعبه داري از بيابان رو متاب
    رنج بايد برد اگر گنج فراوان بايدت
  • دل ما کنج گنج خانه ماست
    گوشه جان ما خزانه ماست
  • عشق جانان در ميان جان ماست
    گنج معني در دل ويران ماست
  • آن گنج که اسماي الهي خوانند
    در کنج خرابه جو که آن در دل ماست
  • گنج عشقي که همه کون ومکان مي جويند
    گو بيائيد که آن در دل ويرانه ماست
  • گنج عشقش دفينه دل ماست
    نقد او در خزينه دل ماست
  • عشق او گنجي و دل ويرانه اي
    گنج او در کنج ويران خوشتر است
  • کنج ويرانه اي است اين دل ما
    ليکن از گنج عشق معمور است
  • در سراپرده جان خلوت جانانه خوش است
    آنچنان گنج خوشي در دل ويرانه خوش است
  • نقد گنجينه که شاهان جهان مي جويند
    گنج عشق است که در کنج دل ويران است
  • گنج اگر مي طلبي در دل ما مي جويش
    زانکه گنجينه او کنج دل ويران است
  • لوح محفوظم و گنجينه گنج العرشم
    سينه سيد من مخزن اسرار من است
  • گنج او در کنج ويران نيست هست
    خازن آن غير سلطان هست نيست
  • کسي کو گنج عشق يار دارد
    به نزد عاشقان حق گدا نيست
  • در دل هرکه گنج معرفت است
    هست معمور و کنج ويران نيست
  • گنج او در کنج دل مي جست جان
    گرچه مشکل بود آسان بازيافت
  • گنج در گوشه ميخانه سرمستان است
    از چنين جاي خوشي بنده کجا خواهم رفت
  • بي نوايان درش گنج بقا يافته اند
    بي نوائي نکشيده به نوائي نرسد
  • کرمش گنج بي کران پاشد
    آب رحمت به جام جان پاشد
  • گنج اسما نثار ما فرمود
    نقد هر يک از آن معين شد
  • بود گنجي در اين خرابه تن
    گنج باقي است گر خراب نماند
  • گنج اسما را به هر کس داده اند
    رحمتي برجمله اشيا کرده اند
  • گنج پنهاني که پيدا کرده اند
    از براي بخشش ما کرده اند
  • دست چپ را يسار مي خوانند
    گنج را هم يسار مي خوانند
  • کنت کنزا گنج اسماي وي است
    مخزن آن جمله اشيا بود
  • گنج معني هر که مي خواهد که يابد همچو ما
    عارفانه ساکن کنج دل ويران شود
  • گنج را در کنج ويران مي نهد
    وان نشان ما را به پنهان ميدهد
  • گنج اسما تمام يافته ايم
    کيسه پر سيم و زر چه کار آيد
  • گرد کنج خرابه گشت بسي
    گنج پنهان بر او عيان گرديد
  • گنج عشق است که در کنج دل ويران است
    نقد گنجينه ما از دل ويرانه بريد
  • نظري کرد و گنج هر دو سرا
    پادشاهي به يک گدا بخشيد
  • گنج اسما به ما عطا فرمود
    پادشاهي به اين گدا بخشيد
  • گنج اسما به ما عطا فرمود
    گر به اصحاب دو سرا بخشيد
  • در کنج دلت گنج خوشي هست طلب کن
    نقدي تو ازين گوشه ويرانه به دست آر
  • اگر داري هواي گنج شاهي
    ز پول قلب سيم اندوده بگذر
  • صورت و معني عالم را ببين
    گنج و گنجينه به همديگر نگر
  • گنج اگر جوئي بجو در کنج دل
    چند گردي در پي زر در بدر
  • رمز گنج کنت کنزا را بدان
    نقد گنجش را بجو اشيا نگر
  • زر و سيم فنا چه مي جوئي
    نقد گنج بقا به دست آور
  • خلق خواهي بر سر بازار شو
    گنج جويي گوشه ويران بگير
  • در دل ما درآ و خوش بنشين
    گنج جويي ز کنج ويران پرس
  • گنج عشقي دارم اندر کنج دل
    ليک بي نام ونشان مي دارمش
  • اسم اعظم خوانده ام از لوح او
    خازن گنج الهي دانمش
  • نثار تو است گنج کنت کنزا
    مراد او توئي از آفرينش
  • گنجي است عشق جانان درکنج دل دفينه
    گر ميل گنج داري در کنج دل بجويش
  • اي طالب گنج کنت کنزا
    در کنج دلت بجوي بي شک
  • گنج و گنجينه و طلسم نگر
    جامع اينها است يعني دل
  • گنج اسما به من تو بخشيدي
    نعمت الله و نور دين توام
  • از خرابي يافتم بسيار معموري دل
    گنج سلطاني بسي در کنج ويران يافتم