4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.

جام جم اوحدي مراغي

  • خاک بيزي کني و داري گنج
    بس خسيس اوفتاده اي به مرنج
  • ملک معمول و گنج مالامال
    بر کشد تخت را به گردون بال
  • مال خواهد، کليد گنج ببر
    مرد جويد، بکوش و رنج ببر
  • پادشاهان که گنج پردازند
    رسم باشد که شهر و ده سازند
  • گنج توحيد را طلسمند اين
    آن مسماست، هر دو اسمند اين
  • تو بدان گنج ازين طلسم رسي
    به مسما ازين دو اسم رسي
  • گر نگه داشتيش، گنج بري
    ورنه زحمت کشي و رنج بري
  • بشناسد جزاي رنج که برد
    به چنان دستگاه و گنج که برد
  • دل او گنج هر بيان آيد
    وز دلش بر سر زبان آيد
  • کنج گيران به گنج روح رسند
    شب نشينان درين فتوح رسند
  • زمره اي از توکلند به رنج
    فرقه اي از کفايت اندر گنج
  • در خرابي چو گنج پوشيده
    جام صد درد و رنج نوشيده
  • صفت اوست جان و مردم جسم
    صفت اوست گنج و خلق طلسم
  • زهر مارست گنج بردن تو
    وين برنج و ترنج خوردن تو
  • ديوان انوري

  • آن روز که گنج حسن کردي
    اين کنج وثاق بي نوا را
  • دست تو که کوه او برد کان
    صد گنج نهاده يک عطا را
  • گنج را لاغر کند بذل سمينت
    ملک را فربه کند کلک نزارت
  • نقديست نکتهاش که دارد عيار وحي
    در گنج خانه خردش زان دفين کنند
  • گنج قدر ز مايه تهي کرد آسمان
    تا خاک را به برگ و نوا کرد روزگار
  • دشمنت را چو خرد نيست اگر گنج نهد
    نشود مالک دينار به ملک و دينار
  • کلک تو شرع ملک را مفتي
    دست تو گنج رزق را گنجور
  • نه در موافقتش زحمت رقيب و رهي
    نه در مقدمه رنج رسول و گنج سفير
  • حيز حزم تو چونان به اصابت مملوست
    که درو همچو خلا گنج نيابد تعطيل
  • گنج قارون به کس دهم ندهم
    تا نشد جاي حبس قارونم
  • با کفت حرص را فرو رفته
    هر زماني به گنج ديگر پاي