نوسخن
کتابخانه
فرهنگ واژگان
وزنیاب
بلبلزبان
جستجوی آزاد
جستجوی آزاد
جستجوی ابیات دارای همه عبارات
به ترتیب مطابقت
به ترتیب مطابقت
به ترتیب کتاب
راهنما
×
4899 مورد در 0.00 ثانیه یافت شد.
ديوان رهي معيري
پاي گدا بر سر آن
گنج
بود
ليک ز غفلت به غم و رنج بود
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند
گنج
اي شده نالان ز غم و رنج خويش
چند نداري خبر از
گنج
خويش؟
گنج
تو باشد، دل آگاه تو
گوهر تو، اشک سحرگاه تو
هرکه بر او نور «رضا» تافته است
در دل خود،
گنج
رضا، يافته است
منزلت خواهي، مکان در کنج تنهائي گزين
گنج
گوهر بين که در ويرانه ها مسکن کند
ز بس گهر، که فرو ريخت از خزانه طبع
چو
گنج
خانه، بياراست کنج زندان را
گنجينه اي ز معتمدالدوله مانده باز
گنج
پدر به زاده آزاده ميرسد
آه از آن سودپرستان که ز بي انصافي
طلب
گنج
نمايند ز ويرانه ما
زنجير طلايي تو، اي
گنج
مراد
امشب ز فروتني به ما درسي داد
عشق آموز، اگر
گنج
سعادت خواهي
دل خالي ز محبت، صدف بي گهر است
ديوان سعدي
به رنج بردن بيهوده
گنج
نتوان برد
که بخت راست فضيلت نه زور بازو را
طالب وصل تو چون مفلس و انديشه
گنج
حاصل آنست که سوداي محالي دارد
تا رنج تحمل نکني
گنج
نبيني
تا شب نرود صبح پديدار نباشد
اي مفلس آن چه در سر توست از خيال
گنج
پايت ضرورتست که در مهلکي شود
گنجيست درج در عقيقين آن پسر
بالاي
گنج
حلقه زده مار بنگريد
بي مار به سر نمي رود
گنج
بي خار نمي دمد گلستان
اي
گنج
نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح مي گذاري
پادشاهان و
گنج
و خيل و حشم
عارفان و سماع و هاياهوي
مواعظ سعدي
گنج
آزادگي و کنج قناعت ملکيست
که به شمشير ميسر نشود سلطان را
تا نپاشي تخم طاعت، دخل عيش
برنگيري، رنج بين و
گنج
ياب
چشمه حيوان به تاريکي درست
لؤلؤ اندر بحر و
گنج
اندر خراب
پند سعدي که کليد در
گنج
سعد است
نتواند که به جاي آورد الا مسعود
سعديا قدري ندارد طمطراق خواجگي
چون گهر در سنگ زي چون
گنج
در ويرانه باش
بر دل مسکين هر بيچاره اي
شاه را
گنج
نهاني ديگرست
نابرده رنح
گنج
ميسر نمي شود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
گنج
خواهي، در طلب رنجي ببر
خرمني مي بايدت، تخمي بکار
نادان که بخل مي کند و
گنج
مي نهد
مزدور دشمنست تو بر دوستان فشان
کليد
گنج
سعادت، نصيحت سعديست
اگر قبول کني گوي بردي از ميدان
تسليم شو گر اهل تميزي که عارفان
بردند
گنج
عافيت از کنج صابري
ز مادر آمده بي
گنج
و ملک و خيل و حشم
همي روند چنانک آمدند مادرزاد
چه سود کاسه زرين و شربت مسموم
دريغ
گنج
بقا گر نبودي اين مارش
گرش ولايت و فرمان و
گنج
و مال نماند
بماند رحمت پروردگار غفارش
خدايا فضل کن
گنج
قناعت
چو بخشيدي و دادي ملک ايمان
نکند هرگز اهل دانش و داد
دل مردم خراب و
گنج
آباد
بوستان سعدي
کسي ره سوي
گنج
قارون نبرد
وگر برد، ره باز بيرون نبرد
ز ششصد فزون بود پنجاه و پنج
که پر در شد اين نامبردار
گنج
نديدم چنين
گنج
و ملک و سرير
که وقف است بر طفل و درويش و پير
کرا سيم و زر ماند و
گنج
و مال
پس از وي به چندي شود پايمال
به صبرش در آن کنج تاريک جاي
به
گنج
قناعت فرو رفته پاي
دل دوستان جمع بهتر که
گنج
خزينه تهي به که مردم به رنج
مقرر شد آن مملکت بر دو شاه
که بي حد و مر بود
گنج
و سپاه
اگر
گنج
قارون به چنگ آوري
نماند مگر آنچه بخشي، بري
تو گر کامراني به فرمان و
گنج
دگر کس فرومانده در ضعف و رنج
چو دارند
گنج
از سپاهي دريغ
دريغ آيدش دست بردن به تيغ
به قنطار زر بخش کردن ز
گنج
نباشد چو قيراطي از دسترنج
ز نام آوران گوي دولت ربود
که در
گنج
بخشي نظيرش نبود
که چند از مقالات آن باد سنج
که نه ملک دارد نه فرمان نه
گنج
نهد عامل سفله بر خلق رنج
که تدبير ملک است و توفير
گنج
بياموز پرورده را دسترنج
وگر دست داري چو قارون به
گنج
صفحه قبل
1
...
44
45
46
47
48
...
98
صفحه بعد
25
50
100
درباره نوسخن